چالش کنانلغتنامه دهخداچالش کنان . [ ل ِ ک ُ ](نف مرکب ، ق مرکب ) رزم کنان . نبردکنان ، هماوردجویان .در جنگ مبارزخواهان و رجزخوانی کنان در میدان نبرد جولان کنان و بداشتن زور و نیرو تظ
چالشفرهنگ مترادف و متضاد۱. خرامیدن، خرامش، نازخرامی ۲. تکبر، غرور ۳. جولان ۴. جنگ وجدال، زدوخورد، کشمکش ۵. تلاش، مبارزه ۶. مساله، موضوع ۷. مباشرت، هماغوشی
چالشلغتنامه دهخداچالش . [ ل ِ ] (اِمص ) (اسم مصدر از چالشمق ترکی ) به معنی زد و خورد . جدال . تلاش . || کشتی . مصارعت .
چالشلغتنامه دهخداچالش . [ ل ِ ] (اِمص ) چالیش . رفتاری که از روی ناز و تکبر و عجب کنند. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). رفتار کسی از روی تکبر و نخوت و ناز است در برابر حریف
چالشواژهنامه آزاددرگیر شدن در یک بحث یا موضوع. || به چالش کشیدن: جدل و تلاش برای نفی ادعاهای طرف مقابل درکارزار. با قدرت کلامی، خود را برتر جلوه دادن، در برابر خودنمایی و قدرت ن
مالش کنانلغتنامه دهخدامالش کنان . [ ل ِ ک ُ ] (ق مرکب )در حال مالش کردن . در حال گوشمال دادن : عنان بر شه افکند چالش کنان به صد خواریش بخت مالش کنان . نظامی .و رجوع به «مالش کردن » ذ
سگالش کنانلغتنامه دهخداسگالش کنان . [ س ِ ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) اندیشه کننده . دراندیشه . به اندیشه . بفکر : درآمد بناورد چالش کنان به خون مخالف سگالش کنان .نظامی .
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می ش
عنانلغتنامه دهخداعنان . [ ع ِ ] (ع اِ) دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دوال لگام که سوار به دست گیرد، و اطلاق آن بجای مهار، نیز صحیح
اسم مصدرلغتنامه دهخدااسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید : بفعله المصدر الحق فی العمل مضافاً او مجرداً او مع اَل ان کان فع