چالشگریلغتنامه دهخداچالشگری . [ ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) جنگجویی . (ناظم الاطباء). مبارزطلبی . هماوردطلبی . رزم خواهی : بچالشکری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش . نظامی . || آرامش با زنان . هم خوابگی با جفت . و رجوع بچالشکر ش
چالشگریفرهنگ فارسی عمید۱. خودنمایی در برابر حریف.۲. جنگجویی: ◻︎به چالشگری سوی او راند رخش / بر ابر سیه خنده زد چون درخش (نظامی۵: ۸۰۱).
چالشگریفرهنگ مترادف و متضاد۱. جنگجویی، ستیزهجویی، مبارزه، رزمآوری، رزمجویی، ستیزهگری، مبارزطلبی ۲. نازخرامی ۳. شهوترانی
ذات الشریلغتنامه دهخداذات الشری . [ تُش ْ ش ِ ] (اِخ ) موضعی است معروف در قول بریق هذلی : کأن ّ عجوزی لم تلد غیر واحدو ماتت بذات الشری و هی عقیم .
مالشگریلغتنامه دهخدامالشگری .[ ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل مالشگر. و رجوع به مالشگر شود. || ملاعبت با زنان . (غیاث ) (آنندراج ). ملاعبه با زنان . (ناظم الاطباء) : همه کارشان شرب و مالشگری نگشته شبی گرد چالشگری .نظامی .
رخش راندنلغتنامه دهخدارخش راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) اسب راندن . اسب به حرکت آوردن . راندن اسب . حرکت کردن . روان شدن : برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی . خاقانی .به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خند