چارچنگولیلغتنامه دهخداچارچنگولی . [ چ َ ] (ص نسبی ) تن و دست و پای کژ و خشک شده . با دستها و پاهای خشک شده در حالی که جمع و خم شده باشد. با دست و پای جمع شده و شخ مانده چنانکه مرده ا
چارچنگولیفرهنگ انتشارات معین(چَ) (ص .) = چهارچنگالی : 1 - انگشتان دست و پای جمع و خمیده شده . 2 - (عا.) ب ا تمام نیرو و اشتیاق و جدیت . 3 - با دو دست و دو پا.
چهارچنگولیلغتنامه دهخداچهارچنگولی . [ چ َ / چ ِ چ َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) تن و دست و پای کژ و خشک شده . || در تداول عامه بدن متشنج و خشک . رجوع به چارچنگولی شود.- چهارچنگولی ماندن ؛ ح
چارچنگولفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویژگی کسی که انگشتان دستوپایش کج، خشک، جمع، یا خمیده شده باشد.۲. (صفت، قید) بدون حرکت؛ ثابت.۳. (صفت، قید) با دو دست و دو پا.
چهارچنگلیلغتنامه دهخداچهارچنگلی . [ چ َ / چ ِ چ َ گ ُ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چهارچنگولی . رجوع به چهارچنگولی شود.
چهارچنگولیلغتنامه دهخداچهارچنگولی . [ چ َ / چ ِ چ َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) تن و دست و پای کژ و خشک شده . || در تداول عامه بدن متشنج و خشک . رجوع به چارچنگولی شود.- چهارچنگولی ماندن ؛ ح
چار و چنگوللغتنامه دهخداچار و چنگول . [ رُ چ َ ] (اِ مرکب ، اتباع ) دست ها و پاها خشک شده در حالی که جمع و خم شده باشد. با دستها و پاهای بسوی تنه گرد آمده چون مبتلا بفالجی یا از سرمازد
چنگلوکلغتنامه دهخداچنگلوک . [ چ َ گ َ ] (ص ) کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. (فرهنگ اسدی ). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنن
چهارچنگلیلغتنامه دهخداچهارچنگلی . [ چ َ / چ ِ چ َ گ ُ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چهارچنگولی . رجوع به چهارچنگولی شود.