چاره جستنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمان کردن، علاج کردن ۲. چاره طلبیدن، چاره ساختن، تدبیر اندیشیدن ۳. از عهده برآمدن
چاره جستنلغتنامه دهخداچاره جستن . [ رَ / رِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . تفکر و تأمل در انجام کاری یا اصلاح امری نمودن : نشستند دانش پژوهان بهم یکی چاره جستند بر بیش و کم . فرد
چارهفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمان، علاج، مداوا، وید ۲. راهحل ۳. تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر ۴. تمهید، وسیله ۵. گزیر ≠ ناگزیر
چارهدیکشنری فارسی به انگلیسیalternative, answer, choice, cure, help, recourse, remedy, resort, resource
چاره کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. علاج کردن ۲. چاره جستن، چاره ساختن، چارهجوئی کردن، چاره اندیشیدن ۳. راهحل یافتن ۴. درمان کردن
چرویدنلغتنامه دهخداچرویدن .[ چ َرْ دَ ] (مص ) بمعنی چاره جستن باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). چاره جستن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چاره جویی کردن . چاره اندیشیدن : یکی
چاره برانداختنلغتنامه دهخداچاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج
ویدیدنلغتنامه دهخداویدیدن . [ دی دَ ] (مص ) چاره جستن . علاج کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل قبل شود.
چرویدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چاره جستن؛ چارهجویی کردن؛ در پی چاره بودن؛ چاره اندیشیدن: ◻︎ یکی دانشپژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۷).۲. رفتن.۳. دوید