چارطاقلغتنامه دهخداچارطاق . (اِ مرکب ) اطاقی که در بالای سرایها بر چهار ستون بنا کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). طاقی که بر چهارپایه استوار باشد بی دیوار : «... و چارطاقها بساختند
چارطاقلغتنامه دهخداچارطاق . (اِخ ) اسم مزرعه ای است از مزارع بلوک سیرجان کرمان که رعایای نصرت آباد در آن زراعت میکنند. (مرآت البلدان ج 4 ص 50).
چارطاقلغتنامه دهخداچارطاق . (اِخ ) چهارفرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مغرب بیرم است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 288).
چارطاقلغتنامه دهخداچارطاق . (اِخ ) ده از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه 17 هزارگزی شمال باختری مراغه 18/5 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ مراغه دهخوارقان . دره دارای 50 تن سکنه .
چارطاق ارکانیلغتنامه دهخداچارطاق ارکانی . [ ق ِ اَ ] (اِ مرکب ) دنیا. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ) : بشمع روشن خورشید میزند پنجه چراغ بخت تو در چارطاق ارکانی .ملا منیر (از آنندراج ).
چارطاق افکنلغتنامه دهخداچارطاق افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کنایه از فراش باشد. (آنندراج ) : فلک بر زمین چارطاق افکنش زمین بر فلک چارنوبت زنش . نظامی (از آنندراج ).|| فراش و بستر . (نا
چارطاق خوابیدنلغتنامه دهخداچارطاق خوابیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) بر پشت خوابیدن . نوعی و شکلی از خفتن و دراز کشیدن که شخص به پشت خوابیده دو دست و دو پای را باز و دراز افکند.
چارطاق ارکانیلغتنامه دهخداچارطاق ارکانی . [ ق ِ اَ ] (اِ مرکب ) دنیا. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ) : بشمع روشن خورشید میزند پنجه چراغ بخت تو در چارطاق ارکانی .ملا منیر (از آنندراج ).
چارطاق افکنلغتنامه دهخداچارطاق افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کنایه از فراش باشد. (آنندراج ) : فلک بر زمین چارطاق افکنش زمین بر فلک چارنوبت زنش . نظامی (از آنندراج ).|| فراش و بستر . (نا
چارطاق خوابیدنلغتنامه دهخداچارطاق خوابیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) بر پشت خوابیدن . نوعی و شکلی از خفتن و دراز کشیدن که شخص به پشت خوابیده دو دست و دو پای را باز و دراز افکند.
چارطاقیلغتنامه دهخداچارطاقی . (اِ مرکب ) بنایی که برسر قبر کنند بی دیوار یعنی چند ستون که بر آن سقفی است . طاقی بر چهار ستون نهاده بی دیواری و غالباً آن را بر سر گورها سازند. بنای
چارطاقیلغتنامه دهخداچارطاقی . (اِخ ) قریه ای است از قرای غار. از اعمال طهران . (مرآت البلدان ج 4 ص 50).