چارحرفیلغتنامه دهخداچارحرفی .[ ح َ ] (ص نسبی ) کلمه ای که دارای چهار حرف باشد. هرکلمه ای که چارحرف از حروف الفباء در آن باشد. کلمه ٔچارحرفی از قبیل : مادر، بابا، جهان ، زانو و غیره
چهارحرفیلغتنامه دهخداچهارحرفی .[ چ َ ح َ ] (ص نسبی ) کلمه ای که از چهار حرف تشکیل شده باشد. مانند: آغوش . رباعی . رجوع به چارحرفی شود.
چاربردیلغتنامه دهخداچاربردی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به چاربرد. رجوع به جاربردی شود. || (اِخ ) نام شارح کتاب شافیه در علم صرف . (ناظم الاطباء).
چاربرگیلغتنامه دهخداچاربرگی . [ ب َ ] (ص نسبی مرکب ) اصطلاح قمار. آنکه در بازی آس چهار برگ مختلف در دست دارد.
چاربریلغتنامه دهخداچاربری . [ ب َ ] (اِخ ) شاخه ای از ایل بختیاری منسوب به طایفه ٔ «آسترکی » که شعبه ای از هفت لنگ بختیاری است . (جغرافی سیاسی کیهان ).
چهارحرفیلغتنامه دهخداچهارحرفی .[ چ َ ح َ ] (ص نسبی ) کلمه ای که از چهار حرف تشکیل شده باشد. مانند: آغوش . رباعی . رجوع به چارحرفی شود.
فاصله ٔ صغریلغتنامه دهخدافاصله ٔصغری . [ ص ِ ل َ / ل ِ ی ِ ص ُ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلمه ٔ چهارحرفی که سه حرف اول آن متحرک و چهارمی ساکن باشد. رجوع به فاصله (اصطلاح عروض ) شود.
چاردستیلغتنامه دهخداچاردستی . [ دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار. اصطلاحی در بازی ورق .قمار چارنفری . شرکت چار نفر در قمار با ورق . همبازی شدن چار نفر در قماری که بیش از چار نفر هم میتو
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) در نسبت طبرسی دو قول است : یکی اینکه منسوب به طبرستان به معنی طبرستانی است دیگر آنکه معرب تفرشی و منسوب به تفرش از توابع قم است . ا