چابکدستلغتنامه دهخداچابکدست . [ ب ُ دَ ] (ص مرکب ) تیزدست . ماهر. جلدکار. باوقوف . شتابکار: رجل دمشق الیدین ؛ مرد شتابکار چابکدست . مدره ؛ چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (
چابوک دستلغتنامه دهخداچابوک دست .[ دَ ] (ص مرکب ) چابکدست . ماهر. تردست : چه چابوک دستی است بازی سگال که در پرده داند نمودن خیال .اسدی (گرشاسبنامه ).
گستاخ دستلغتنامه دهخداگستاخ دست . [ گ ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از چابک دست و جلد و تند کارکننده . (برهان ) : دلیر و سخنگوی و دانش پرست به تیر و به شمشیر گستاخ دست .نظامی .
هزیلیلغتنامه دهخداهزیلی . [ هَُ زْ زَ لا ] (ع اِ) کار شعبده باز که در شعبده های خویش چابک دست باشد. (از اقرب الموارد).
swiftestدیکشنری انگلیسی به فارسیسریعترین، سریع، چابک، تندرو، سریع السیر، فرز، چابک دست، باسرعت، تردست