پی کردنلغتنامه دهخداپی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی کردن چیزی یا کسی یا فکری را تعقیب کردن آن . دنبال کردن آن . تعاقب کردن آن : وانچه زو درگذشته هم نگذاشت یا پی اش کرد
پی کردنلغتنامه دهخداپی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عقر. (تاج المصادر بیهقی ). قطع کردن وتر عرقوب ستور. بریدن عصب بالای پاشنه . پی زدن . پی بریدن : افحال ؛ پی بکردن اشتر
امید را پی کردنلغتنامه دهخداامید را پی کردن . [ اُ پ َ/پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناامید گردانیدن . (از هفت قلزم ) (از مؤید الفضلاء). مأیوس ساختن . (مجموعه ٔ مترادفات ).
پی پر کردنلغتنامه دهخداپی پر کردن . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قوی شدن کره ٔ خر و اسب و توانا شدن برای سواری .
پی گم کردنلغتنامه دهخداپی گم کردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایز گم کردن . رد اثر. پوشیدن اثر پای : چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم . نظامی .گم کرد پی از می
پی بندی کردنلغتنامه دهخداپی بندی کردن . [ پ َ / پ ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محکم کردن پی و بنیاد بنا با سنگ و آهک و سیمان و جز آن .
پی جوئی کردنلغتنامه دهخداپی جوئی کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاوش کردن . تجسس کردن . || ایز جستن . رد پای کسی را برداشتن .
امید را پی کردنلغتنامه دهخداامید را پی کردن . [ اُ پ َ/پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناامید گردانیدن . (از هفت قلزم ) (از مؤید الفضلاء). مأیوس ساختن . (مجموعه ٔ مترادفات ).
تعقیب کردنلغتنامه دهخداتعقیب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی کردن . دنبال کردن مجرم یا متهمی را جهت دادرسی .
دنبال کردنلغتنامه دهخدادنبال کردن . [ دُم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی کردن . تعقیب کردن . تعاقب کردن . به دنبال کسی رفتن . تعقیب . (یادداشت مؤلف ).- دنبال کردن کسی (کاری ) را ؛ تعقیب .