پی پوسلغتنامه دهخداپی پوس . [ پ ِ پو ] (اِخ ) دریاچه ای است واقع بین روسیه و استونی که بوسیله ٔ رود ناروا به خلیج فنلاند می پیوندد.
پیپوسلغتنامه دهخداپیپوس . [ پ ِ پو ] (اِخ ) یا دریاچه ٔ چود . دریاچه ای است در روسیه ، میان ایالات : پترسبورگ ، پسکوف ، ریگاو رول . دارای 110هزارگز طول و 45 هزارگز عرض و چندین نه
پیخوستهلغتنامه دهخداپیخوسته . [ پ َ / پ ِ خُس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پیخسته . درهم آکنده یعنی در هم جسته : ز بس کش بخاک اندرون گنج بودازو خاک پیخوسته را رنج بود .عنصری .
پیلوسلغتنامه دهخداپیلوس . [ لُس ْ ] (اِخ ) نام سه قصبه در پلوپونس یعنی شبه جزیره ٔ موره از یونان قدیم ، یکی درالیده و دیگری در تری فیلیا و سومی در مسینیا و کنار دریا واقع شده است
پیلوسهلغتنامه دهخداپیلوسه . [ س ِ ] (اِخ ) تلفظ چینی اسم پیروز پسر یزدگرد سوم . (رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 13 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 197 شود).
اروپالغتنامه دهخدااروپا. [ اُ ] (اِخ ) اروبی . (حدود العالم ). اوربی . (التفهیم ). اَوَرفی . اروفا. (دمشقی ). یکی از پنج قاره ٔ عالم و نزدقدما یکی از سه قسم آبادانی شمال . (حدود
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ /پ ِ ] (اِ) عصب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (غالباً با رگ استعمال شود). رشته مانندی سخت که در بدن آدمی و حیوان برای آسانی حرکت اعضاء خلق شده است . چیزی
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن
کلاهورلغتنامه دهخداکلاهور. [ ک َ ] (اِخ ) نام پهلوانی بوده مازندرانی . برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) : سواری که نامش کلاهور بودکه مازن
گالهلغتنامه دهخداگاله . [ ل َ / ل ِ ] (ص ) دور که در مقابل نزدیک باشد. (برهان ). رجوع به گالیدن شود. || (اِ) جوال دو سویه که بر پشت خر و دیگر ستور گسترند و در هر دو جوال خاک و ک