پیک و پیکلغتنامه دهخداپیک و پیک . [ ک ُ ] (اِ صوت مرکب ) آواز عطسه های پیاپی کسی که تازه سرما خورده باشد. پیک پیک .
شیک و پیکلغتنامه دهخداشیک و پیک . [ ک ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) مرکب از شیک فرانسوی و پیک که مستقلاً معنی ندارد: شیک و پیک و مشتی . پیک از توابع شیک است . (یادداشت مؤلف ). اما این دو
شیک و پیکلغتنامه دهخداشیک و پیک . [ ک ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) مرکب از شیک فرانسوی و پیک که مستقلاً معنی ندارد: شیک و پیک و مشتی . پیک از توابع شیک است . (یادداشت مؤلف ). اما این دو
پیکلغتنامه دهخداپیک . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) (از اوستائی پدیکا، لغةً بمعنی پیاده رونده و مجازاً قاصد) کسی که مأمور رساندن بارها و نامه های پستی است از جایی بجایی . برید . فیج . (م
یامجیکلغتنامه دهخدایامجیک . (ص ، اِ) یام . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ). نامه بر و پیک و قاصد. (ناظم الاطباء). || مالک و صاحب . (فرهنگ فرنگ از آنندراج ). || شجیع و پهلوان . (فرهنگ فرن
یلچیلغتنامه دهخدایلچی . [ ی ِ / ی ُ ] (ترکی ، اِ) مأخوذ از ترکی ایلچی . (ناظم الاطباء). راهبر و پیک و گذربان .(آنندراج ). و رجوع به ایلچی شود. || گدای راه نشین ، چه یُل در ترکی
چاووشلغتنامه دهخداچاووش . (ترکی ، ص ، اِ) چاوش . نقیب لشکر. (برهان ). آنکه صفوف در حرب راست کند و از تعدی لشکریان ممانعت نماید. کسی که شماره ٔ افراد لشکر و هویت یکایک آنان و وظائ