پیارکلغتنامه دهخداپیارک . [ رَ ] (اِ)مرغی است مشابه بلبل در صورت و صوت لیکن سبزرنگ و خردتر از آن . (آنندراج ) .
پیرکنعانیلغتنامه دهخداپیرکنعانی . [ رِ ک َ ] (اِخ ) پیر کنعان . یعقوب پیغمبر : یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی .حافظ.
پیرک پادشاهلغتنامه دهخداپیرک پادشاه . [ رَ دِ ] (اِخ ) ابن لقمان پادشاه . سومین امیر از امرای طغاتیموری (790 - 810 هَ . ق .). رجوع به تاریخ مغول ص 478 و حبیب السیر ج 2 ص 109 شود.
پیرک پادشاهلغتنامه دهخداپیرک پادشاه . [ رَ دِ ] (اِخ ) حاکم استرآباد (786 - 809 هَ . ق .). وی بارویی گرد استرآباد برآورده و قلعتی برای حفاظت آن شهر ساخته است . رجوع به پیر پادشاه و رجو
پیرکلغتنامه دهخداپیرک . [ رَ ] (اِخ ) نام مردی پارسی که ابومسلم صاحب الدعوة او را پدر میخواند و درمعضلات امور از وی مشورت میخواست چنانکه در بازگشت بنزد خلیفه با وی شور کرد و او
غلهمومیاییcorn mummyواژههای مصوب فرهنگستانپیکرک انسانریخت تدفینی در مصر باستان که آن را از ترکیب خاک رُس و شن و ماسه و دانۀ غلات میساختند و بعد از نوارپیچی در کنار مرده قرار میدادند
نیایشگاه خانگیhousehold shrineواژههای مصوب فرهنگستانپرستشگاهی کوچک در یک پستو یا بر روی یک رف شامل مجموعهای از تصاویر و پیکرکهای پیشکششده به یکی از خدایان رسمی یا به خدایی خانوادگی یا محلی یا به نیاکانی که جنب
مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م ُ ص َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تصویر. || نقاشی شده و دارای صورت و شکل . (ناظم الاطباء). نقش شده . به نقش . نگاشته . تصویرشده . به صورت درآمده . پیک
مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (ع ص ) صورت کننده . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). ج ، مصورون . || آفریننده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). م