پیکاردلغتنامه دهخداپیکارد. (اِخ ) اِمیل . ریاضی دان فرانسوی مولد پاریس (1858-1941 م .) عضو فرهنگستان علوم و فرهنگستان فرانسه .
پیکاردیلغتنامه دهخداپیکاردی . (اِخ ) نام قدیم ایالتی بشمال فرانسه . مرکز آن آمین . از خطه های شمالی فرانسه است . از طرف شمال بخطه ٔ آرتواز و خطه ٔ بولونی ، و از سوی مشرق بخطه ٔ شام
پیکار داشتنلغتنامه دهخداپیکار داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ داشتن . در حرب بودن . در رزم بودن : زره پوش گشتند مردان بستان مگر باغ با زاغ پیکار دارد. ناصرخسرو.جفا و ستم را غن
پیکار رفتنلغتنامه دهخداپیکار رفتن . [ پ َ / پ ِ رَ ت َ ] (مص مرکب )بجنگ رفتن . بحرب رفتن : پسری را با سی هزار مرد به طوس سپارد تا به پیکار رود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
پیکار ساختنلغتنامه دهخداپیکار ساختن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب جنگ دادن . رزم بنیاد کردن . حرب آغازیدن : نشان ده که پیکار سازم بدوی میان یلان سرفرازم بدوی . فردوسی .بکش هرکه
پیکادرلغتنامه دهخداپیکادر. [ دُ] (فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ اسپانیولی مستعمل در فرانسه بمعنی سوار کاری که در تاخت حیوان متهاجمی چون گاو و جز آن را به نیزه زند.
پیکاردیلغتنامه دهخداپیکاردی . (اِخ ) نام قدیم ایالتی بشمال فرانسه . مرکز آن آمین . از خطه های شمالی فرانسه است . از طرف شمال بخطه ٔ آرتواز و خطه ٔ بولونی ، و از سوی مشرق بخطه ٔ شام
استرهلغتنامه دهخدااستره . [ اِ رِ ] (اِخ ) (خاندان ...) خاندانی از اشراف فرانسه ، که شعبه ٔ بسیار مشهور آن ، شعبه ٔ پیکاردی است و از این شعبه است : ژان ، فرمانده بزرگ توپخانه (14