پیچ بر پیچلغتنامه دهخداپیچ بر پیچ . [ ب َ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . خم بر خم . شکن بر شکن . مار بر مار.صاحب آنندراج گوید: این لغت اگر در صفت معشوق آید مدحست و در غیر وی ذم : درین زندان سر
پی برپیلغتنامه دهخداپی برپی . [ پ َ / پ ِ ب َ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) قدم برقدم . اثر قدم بر اثر قدم ، و آن کنایه از متعاقب رفتن است . (آنندراج ).
پی برلغتنامه دهخداپی بر. [ پ َ / پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پی شناس . آنکه پی برد. آنکه دریابد. قائف . (مهذب الاسماء).
پیش برلغتنامه دهخداپیش بر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 97 هزارگزی جنوب خاوری قاین و12 هزارگزی خاور اتومبیل رو اسفدان به اسفج . دامنه ، معتدل ، دا
خاره سنگلغتنامه دهخداخاره سنگ . [ رَ / رِ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ خاره . سنگی که از جنس خاره باشد. صخره . صخره ٔ صّماء : تهمتن یکی خانه از خاره سنگ برآورده دید اندرآن جای تنگ . فردوسی
زلفلغتنامه دهخدازلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است
شکنلغتنامه دهخداشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (
مقللغتنامه دهخدامقل . [ م ُ ] (ع اِ) نام درختی است و بعضی گویند صمغی است و آن را مقل ازرق ومقل مکی و مقل الیهود و مقل عربی و مقل سقلبی خوانند و گویند از عطریات است . (برهان ).
مریدلغتنامه دهخدامرید. [ م َ ] (ع ص ، اِ) سرکش و درگذرنده . (منتهی الارب ). خبیث و متمرد و شریر. (از اقرب الموارد). متمرد و سرکش و بیرون رونده از فرمان خدای تعالی و رانده شده .