دع دعلغتنامه دهخدادع دع . [ دُ دُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند یا امر است به زجر گوسپندان . (منتهی الارب ).امر است به صدا زدن گوسفندان . (از اقرب الموارد).
ده دهلغتنامه دهخداده ده . [ دَ هِن ْ دَ هِن ْ ] (ع اِ) قولهم الا ده فلاده ؛ یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن ، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی . قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی ؛ ای ان لم تعطالاَّن فلم تعط ابداً. (منتهی ا
ده دهلغتنامه دهخداده ده . [ دَه ْ دَه ْ ] (ق مرکب ) ده تا ده تا. || (ص مرکب ) زر بی عیب و خالص .(از برهان ) (آنندراج ). طلا و زر خالص تمام عیار بی عیب . دهدهی . (از ناظم الاطباء). و رجوع به دهدهی شود.
ده دهیفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) = اعشاری۲. [قدیمی] ویژگی زر و سیم تمامعیار و خالص: ◻︎ پس ز ده یار مبشر آمدی / همچو زرّ دهدهی خالص شدی (مولوی: ۷۰۲).
فروبستنفرهنگ فارسی عمید۱. بستن.۲. [مجاز] پیچیده و دشوار شدن: ◻︎ به حاجتی که رَوی تازهروی وخندانرو / فرونبندد کارِ گشادهپیشانی (سعدی: ۱۱۳).
پویهچمورزیaerobic gymnastics, sports aerobics, sport aerobicsواژههای مصوب فرهنگستاناجرای مداوم و پیدرپی حرکات پیچیده و دشوار و دقیق به همراه موسیقی که از پویهورزی منشأ میگیرد و خلاقیت فردی چمورز در آن نشان داده میشود متـ . پویهژیمناستیک
متعکظلغتنامه دهخدامتعکظ. [ م ُ ت َ ع َک ْ ک ِ ] (ع ص ) پیچیده و دشوار و مشوش و کارهای درهم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکظ شود.
تنکظلغتنامه دهخداتنکظ. [ ت َ ن َک ْ ک ُ ] (ع مص ) پیچیده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیچیده و دشوار شدن کار بر کسی . تعکظ. (از اقرب الموارد). || زفتی ورزیدن . || دشوارحال شدن در سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سختفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ≠ آسان ۲. جامد، درشت، سفت، صلب ۳. اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت ۴. توانفرسا، طاقتسوز، ناملایم ۵. حاد، خطرناک، خطیر، مخاطرهآمیز، وخیم ۶. استوار، قایم، قرص، محک
پیچیدهلغتنامه دهخداپیچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) درنوشته .لوله کرده . درنوردیده . نوشته . هر چیز که پیچیده باشد. (برهان ). || ملفوف . ملتوی . ملتوی به . لوی . رجوع به لوی شود. لفیف . (دهار). مطوی : بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن .
پیچیدهدیکشنری فارسی به انگلیسیabstruse, complicated, deep, elaborate, imbroglio, intricate, involute, involved, manifold, subtle
درپیچیدهلغتنامه دهخدادرپیچیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده . ملتف . ملتفة. لفیف . (یادداشت مرحوم دهخدا).- درپیچیده شدن ؛ اندراج . تأشب . و رجوع به درپیچیدن شود.
درهم پیچیدهلغتنامه دهخدادرهم پیچیده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به هم پیچیده ومتلف : اضمئلال ؛ درهم پیچیدن درختان . (ترجمان القرآن جرجانی ). دغل ؛ درخت انبوه درهم پیچیده . شعار؛ درخت درهم پیچیده . هالط؛ کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ).
پیچیدهلغتنامه دهخداپیچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) درنوشته .لوله کرده . درنوردیده . نوشته . هر چیز که پیچیده باشد. (برهان ). || ملفوف . ملتوی . ملتوی به . لوی . رجوع به لوی شود. لفیف . (دهار). مطوی : بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن .
گوش پیچیدهلغتنامه دهخداگوش پیچیده .[ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از گوشمال داده . (انجمن آرا). کنایه از آگاهانیده شده ، و لهذا بر شاگرد اطلاق کنند. (آنندراج ). گوشمال داده و سیاست شده . (ناظم الاطباء). || کنایه از شاگرد. (برهان ) (انجمن آرا). شاگرد و تلمیذ و شاگرد
نپیچیدهلغتنامه دهخدانپیچیده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناپیچیده . مقابل پیچیده . || باز. پیچیده ناشده . بسته ناشده . نامضبوط.