پیه ناکلغتنامه دهخداپیه ناک . (ص مرکب ) پرپیه . شحیم : اجذاء؛ پیه ناک گردیدن کوهان شتر بچه . مدموم ؛ سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . جذو؛ کمعرة؛ پیه ناک شدن کوهان .اعکار، اعتکار؛ پیه ناک شدن کوهان . ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک . فزراء؛ زن پیه ناک . کعرة؛ گره گوشت یا گره اندام پیه ناک . اثرب الکبش
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
پیه ناک گردیدنلغتنامه دهخداپیه ناک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پرپیه شدن . دارای پیه گردیدن : فئم ؛ پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. حقدت الناقة؛ پیه ناک گردید. (منتهی الارب ).
دخوصلغتنامه دهخدادخوص . [ دَ ] (ع ص ) نعت است از دخوص که پیه ناک شدن جاریه باشد. (منتهی الارب ). دختر پیه ناک .
اثرابلغتنامه دهخدااثراب . [ اِ ] (ع مص ) ثَرب . تثریب . سرزنش کردن . نکوهیدن بر گناه . || پیه ناک گردیدن : اثرب الکبش ؛ پیه ناک گردید قچقار. (منتهی الارب ).
مدخصةلغتنامه دهخدامدخصة. [ م ُ خ َ ص َ ] (ع ص ) صبیة مدخصة؛ جاریه ٔ پیه ناک . (منتهی الارب ). دختر فربه پیه ناک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثمغدلغتنامه دهخدامثمغد. [ م ُ م َ غ ِدد ] (ع ص ) بزغاله ٔ پیه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیط المحیط). بزغاله ٔ فربه پیه ناک . (ناظم الاطباء).
پیهلغتنامه دهخداپیه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرد جو بریان کرده . پست جوبریان کرده . قاووت . قاووت که از آرد جو برشته کنند. نوعی قاووت که مازندرانیان از آرد جو بوداده کنند.
پیهلغتنامه دهخداپیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غیره . عتق . ربح . رادفة. ضن
پیهفرهنگ فارسی عمیدبافت چرب و سفیدرنگی که در بدن انسان و بعضی حیوانات تولید میشود.⟨ پیه آوردن: (مصدر لازم)۱. انباشته شدن چربی در عضوی از بدن.۲. [مجاز] چاق شدن.⟨ پیه چیزی را به تن (بدن) خود مالیدن: [عامیانه، مجاز] زحمت و سختی آن را پذیرفتن.⟨ پیه قاوندی: [قدیمی] روغنی سفیدرن
پیهtallowواژههای مصوب فرهنگستانچربی حیوانی جامد حاصل از بافتهای چربی گوسفند یا گاو که حاوی مقدار زیادی اسید چرب اشباع و تکغیراشباع (monounsaturated) و سفید و بدون بو و طعم است
دامپیهلغتنامه دهخدادامپیه . [ ی ِ ] (اِخ ) (ویلیام )از مشاهیر جهانگردان انگلیسی (1652-1715 م .). وی دوبار بگرد جهان برآمده است یکی از 1673 تا 1691 و دیگری از <
دامپیهلغتنامه دهخدادامپیه . [ ی ِ ] (اِخ ) نام تنگه ای بوسعت 89هزار گز میان جزایر گینه ٔ نو و برتانی نو. (قاموس الاعلام ترکی ).
دامپیهلغتنامه دهخدادامپیه . [ ی ِ ] (اِخ ) نام جزایری کوچک نزدیک ساحل شمال غربی استرالیا و چون دامپیه ٔ سیاح انگلیسی آنرا کشف کرد این نام گرفت . (قاموس الاعلام ترکی ).
درخت پیهلغتنامه دهخدادرخت پیه . [ دِ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا درخت دنبه . نام عمومی چندین درخت از تیره ٔ فرفیون ها که دارای پیه گیاهی هستند. پوشش دانه ٔ درخت پیه چینی پیهی دارد که از آن شمع و صابون میسازند. جوزهای درخت پیه استوائی نیز دارای چربی خاصی است که برای ساختن شمع بکار میرود.
دژپیهلغتنامه دهخدادژپیه . [ دُ ] (اِ مرکب ) دژپه و غدد. (از برهان ). غده ای بزرگ که زیر پوست یا ضمن مخاطهای بدن برآید. دژبه . (برهان ). دژپیهه . دشبل . دسپیل .