پیه ناکلغتنامه دهخداپیه ناک . (ص مرکب ) پرپیه . شحیم : اجذاء؛ پیه ناک گردیدن کوهان شتر بچه . مدموم ؛ سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . جذو؛ کمعرة؛ پیه ناک شدن کوهان .اعکار، اعتکار؛
پیه ناک گردیدنلغتنامه دهخداپیه ناک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پرپیه شدن . دارای پیه گردیدن : فئم ؛ پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. حقدت الناقة؛ پیه ناک گردید. (منتهی الارب ).
پیهلغتنامه دهخداپیه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرد جو بریان کرده . پست جوبریان کرده . قاووت . قاووت که از آرد جو برشته کنند. نوعی قاووت که مازندرانیان از آرد جو بوداده کنند.
پیهفرهنگ انتشارات معین(یِ) (اِ.) چربی ، روغن ، به ویژه چربی حیوانی . ؛ ~ چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن .
پیه ناک گردیدنلغتنامه دهخداپیه ناک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پرپیه شدن . دارای پیه گردیدن : فئم ؛ پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. حقدت الناقة؛ پیه ناک گردید. (منتهی الارب ).
شمطالةلغتنامه دهخداشمطالة.[ ش ُ ل َ ] (ع اِ) گوشت پاره ٔ پیه ناک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
پیه آوردنلغتنامه دهخداپیه آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیه گرفتن . پیه رستن بر. درآمدن پیه گرد عضوی . پیه ناک شدن عضو حیوان یا آدمی . || نابینا شدن : بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای م
پیه آکندلغتنامه دهخداپیه آکند. [ ک َ ] (ن مف مرکب ) پرپیه . پیه دار. پیه ناک . || لقمه های نان که درون آن چربو کنند. مشحم : مرتن ، ترتین ؛ پیه آکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ).