پیه دارلغتنامه دهخداپیه دار. (نف مرکب ) پیه دارنده . دارای پیه . باپیه . شاحم . (منتهی الارب ). مشحم ، پیه بسیار دارنده در خانه . (منتهی الارب ).
پایه دارلغتنامه دهخداپایه دار. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) صاحب قدر و منزلت . (برهان ). صاحب رتبه . صاحب منصب . صاحب مقام . باقدرت . مقتدر.
پره دارلغتنامه دهخداپره دار. [ پ َ رَ / رِ / پ َرْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ پره و دندانه . || جنسی از قفل که صاحب انواعی است ، مقابل پیچ .
پشه دارلغتنامه دهخداپشه دار. [ پ َ ش َ / ش ِ] (اِ مرکب ) درختی است چون بید که کیسه بندد و در آن پشه پر شود. نارون . شجرةالبق . سیاه درخت . (انجمن آرا). قره اغاج . بوقیصا. نشم الاسو
پی دارلغتنامه دهخداپی دار. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) (گندم ، آرد، خمیر) که ریع بسیار دارد. صاحب ریع. دارای قوت و چسبندگی . || (گوشت ...)؛ دارای قوت . دارای پی و عصب . || دنباله دار
پیه آکندلغتنامه دهخداپیه آکند. [ ک َ ] (ن مف مرکب ) پرپیه . پیه دار. پیه ناک . || لقمه های نان که درون آن چربو کنند. مشحم : مرتن ، ترتین ؛ پیه آکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
مشحملغتنامه دهخدامشحم . [ م ُ ش َح ْ ح َ ] (ع ص ) پیه آگنده . (مهذب الاسماء). پیه دار. آگنده از پیه . || نان با پیه پخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته شده با پیه . (از محیط المحیط
شحامةلغتنامه دهخداشحامة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) فربه گردیدن . (از منتهی الارب ). فربه شدن و بسیار شدن پیه .(المصادر زوزنی ). پیه دار شدن . (از اقرب الموارد).
شحیملغتنامه دهخداشحیم . [ ش َ ] (ع ص ) مرد فربه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیه دار. || (اِ) در زبان سریانی نام کتاب فرض صلوات کبیر و صغیر است . (از اقرب الموارد).