پیه دارلغتنامه دهخداپیه دار. (نف مرکب ) پیه دارنده . دارای پیه . باپیه . شاحم . (منتهی الارب ). مشحم ، پیه بسیار دارنده در خانه . (منتهی الارب ).
پیهلغتنامه دهخداپیه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرد جو بریان کرده . پست جوبریان کرده . قاووت . قاووت که از آرد جو برشته کنند. نوعی قاووت که مازندرانیان از آرد جو بوداده کنند.
پیهفرهنگ انتشارات معین(یِ) (اِ.) چربی ، روغن ، به ویژه چربی حیوانی . ؛ ~ چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن .
پیه آکندلغتنامه دهخداپیه آکند. [ ک َ ] (ن مف مرکب ) پرپیه . پیه دار. پیه ناک . || لقمه های نان که درون آن چربو کنند. مشحم : مرتن ، ترتین ؛ پیه آکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
مشحملغتنامه دهخدامشحم . [ م ُ ش َح ْ ح َ ] (ع ص ) پیه آگنده . (مهذب الاسماء). پیه دار. آگنده از پیه . || نان با پیه پخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته شده با پیه . (از محیط المحیط
شحامةلغتنامه دهخداشحامة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) فربه گردیدن . (از منتهی الارب ). فربه شدن و بسیار شدن پیه .(المصادر زوزنی ). پیه دار شدن . (از اقرب الموارد).
شحیملغتنامه دهخداشحیم . [ ش َ ] (ع ص ) مرد فربه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیه دار. || (اِ) در زبان سریانی نام کتاب فرض صلوات کبیر و صغیر است . (از اقرب الموارد).