پینکلغتنامه دهخداپینک . [ ن َ ] (اِ مصغر) در تداول عامیانه ٔ زنانه ، پیشانی خرد. پیشانی ناچیز. || مجازاً، بخت : این پینک بسوزد؛ این بخت منست که موجب اینهمه مصیبت هاست .
نق نقلغتنامه دهخدانق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
نیک نیکلغتنامه دهخدانیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .<b
پینکرتنلغتنامه دهخداپینکرتن . [ ک ِ ت ُ ] (اِخ ) آلن . پلیس خفیه ٔ خصوصی معروف انگلیسی . مولد گلاسکو اسکاتلند. (1819 - 1884 م .).
پینکزوفلغتنامه دهخداپینکزوف . [ زُف ْ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز قضا در روسیه و ایالت کیلتزه از لهستان در ساحل یسار نهر موسوم به نیده و تابع نهر ویستوله . (قاموس الاعلام ترکی ).
پینکیلغتنامه دهخداپینکی . [ ن َ ] (اِ مرکب ) حالتی که برای شخص خواب گرفته نشسته یا ایستاده دست دهد که سرش پیاپی فرود آید از خواب و سپس از خواب جهد و سر راست کند. غنودنی باشد سبک و آنرا بعربی سنه گویند. (برهان ). چرت . ثَقْلة. ثَقَلة. مقدمه ٔ خواب و این بیشتر تریاکیان را باشد. (آنندراج ) وسن .
پینکیفرهنگ فارسی عمیدحالت بین خواب و بیداری، خواب سبک؛ چرت.⟨ پینکی زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] چرت زدن.
مستوسنلغتنامه دهخدامستوسن . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) خوابناک گردنده و غنونده و پینک زده شونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیدارشونده . از اضداد است . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسان شود.
پینکرتنلغتنامه دهخداپینکرتن . [ ک ِ ت ُ ] (اِخ ) آلن . پلیس خفیه ٔ خصوصی معروف انگلیسی . مولد گلاسکو اسکاتلند. (1819 - 1884 م .).
پینکزوفلغتنامه دهخداپینکزوف . [ زُف ْ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز قضا در روسیه و ایالت کیلتزه از لهستان در ساحل یسار نهر موسوم به نیده و تابع نهر ویستوله . (قاموس الاعلام ترکی ).
پینکی رفتنلغتنامه دهخداپینکی رفتن . [ ن َ رَت َ ] (مص مرکب ) افتادن سر خفته ای پی درپی چون نشسته یا ایستاده بخواب شده باشد. چرت زدن . تهویم . خفوق .
پینکی زدنلغتنامه دهخداپینکی زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرت زدن : آن خواجه که چون چراغ یک آب نخوردتا بود ز پرتوش کسی فیض نبردمانند چراغی که بود کم روغن از اول عمر پینکی زد تا مرد.باقر کاشی (ازآنندراج ).
پینکیلغتنامه دهخداپینکی . [ ن َ ] (اِ مرکب ) حالتی که برای شخص خواب گرفته نشسته یا ایستاده دست دهد که سرش پیاپی فرود آید از خواب و سپس از خواب جهد و سر راست کند. غنودنی باشد سبک و آنرا بعربی سنه گویند. (برهان ). چرت . ثَقْلة. ثَقَلة. مقدمه ٔ خواب و این بیشتر تریاکیان را باشد. (آنندراج ) وسن .
الی پینکلغتنامه دهخداالی پینک . [ اَ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری سنندج ، و 10 هزارگزی خاور شوسه ٔ سنندج به دیواندره . در دامنه واقع و سردسیر است . سکنه ٔ آن <span