پیل زهرهلغتنامه دهخداپیل زهره . [ زَ رَ ] (اِ مرکب ) فیل زهرج . حضض هندی . مرارةالفیل . رجوع به فیل زهره و فیل زهرج در برهان قاطع شود.
پیش زرهلغتنامه دهخداپیش زره . [ زِ رِه ْ ](اِخ ) نام بلوکی در شرق دریاچه ٔ سیستان که امروز نام پیش آب دارد. رجوع به تاریخ سیستان صص 297- 298 و 326، 336 - 355، 373، 377، 390، 401، 4
زره پیچلغتنامه دهخدازره پیچ . [ زَ رَه ْ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند بمعنی زمستان باشد که در مقابل تابستان است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش «زرپن » ، «زرپون
پیللغتنامه دهخداپیل . (اِ) فیل .کلثوم . مَرْدی ̍. عرداد. (منتهی الارب ). بر وزن و معنی فیل است . (آنندراج ). رجوع به فیل شود : نیل دهنده تویی بگاه عطیت پیل دمنده بگاه کینه گزار
زهرهلغتنامه دهخدازهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند.(انجمن آرا) (آنندرا
ترنگلغتنامه دهخداترنگ . [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ صوت ) بانگ کمان است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). صدا و آوازه ٔ کمان باشد به وقت تیرانداختن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (
چاکاچاکلغتنامه دهخداچاکاچاک . (اِ صوت مرکب ) چکاچاک . چکچاک . بمعنی طراق طراق باشد. (برهان ). صدای زدن شمشیر. (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج ). صدای زدن شمشیر و مانند آن . (فرهنگ نظام
دمندهلغتنامه دهخدادمنده . [ دَ م َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دمیدن .که بدمد. که به دمیدن پردازد. که نفس سخت بیرون دهد. فوت کننده . نفّاخ . نفّاث . دم بیرون کننده از بینی و دها
دیدهلغتنامه دهخدادیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دید