پیلوارلغتنامه دهخداپیلوار. (ص مرکب ) مانند فیل . فیل آسا. پیل سان . فیلوار : چون بوم بام چشم به ابرو برد بخشم وز کینه گشته پره ٔ بینیش پیلوار. سوزنی . || چون فیل از گرانی و عظم جث
پیلوارافکنلغتنامه دهخداپیلوارافکن . [ ل َ وارْ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) منجنیق : پلکن ؛ منجنیق باشد یعنی پیلوارافکن . (لغت نامه ٔ اسدی ).
پلواررودلغتنامه دهخداپلواررود. [ پ ُل ْ ] (اِخ ) نام رودی است در فارس که بجوار تخت جمشید گذرد. مهمترین واردات دریاچه ٔ بختگان رود کر یا کورش است که در قسمت سفلی ، آن را بند امیر می
پلوآرتلغتنامه دهخداپلوآرت . [ پْلو / پ ُ رِ ] (اِخ ) مرکز بخشی از ایالت کت دو نور در شهرستان لانیون دارای 2502 تن سکنه و راه آهن .
پهلوارلغتنامه دهخداپهلوار. [ پ َ ] (ص ) مانند پهلو. چون پهلو از دلیری و شجاعت . کلمه در شاهنامه آمده و ممکن است مصحف پیلوار باشد. رجوع به پیلوار شود.
پیلوارافکنلغتنامه دهخداپیلوارافکن . [ ل َ وارْ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) منجنیق : پلکن ؛ منجنیق باشد یعنی پیلوارافکن . (لغت نامه ٔ اسدی ).
پیل بارلغتنامه دهخداپیل بار. (اِ مرکب ) پیلوار. بار یک پیل . آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد. کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شترب
فیلوارلغتنامه دهخدافیلوار. [ فیل ْ ] (ص مرکب ) پیلوار. (فرهنگ فارسی معین ). مانند فیل . به کردار پیل : چون بوم بام چشم به ابرو برد به خشم وز کینه گشته پرّه ٔ بینیش فیلوار.سوزنی .