پیفهلغتنامه دهخداپیفه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) چوبی باشد پوسیده در ولایت خوزستان و آنرا بجای آتشگیره بکار برند یعنی با سنگ چخماق آتش در آن زنند.(برهان ). چوب پوسیده که در خوزستان بج
پوفهلغتنامه دهخداپوفه . [ ف ف َ ] (اِصوت ) پوف . رجوع به پوف شود. || (اِ) در تداول شیرخوارگان هر خوردنی و آشامیدنی گرم و احیاناًسرد چون آش و پلو و چای و جز آن . بوف . بوفه . پوف
پیاهولغتنامه دهخداپیاهو. [ پ َ ] (اِ مرکب ) هر چیز که آنرا آهوپی گویند، و بمعنی آهوپای هم آمده است که خانه ٔ شش پهلو وگچ بری و مقرنس کاری باشد. (برهان ). آهوپای . پی آهو.
پیته رودپیلغتنامه دهخداپیته رودپی . [ ت َ پ َ ] (اِخ )دهی از بخش بندپی شهرستان بابل . واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری بابل و 9 هزارگزی جنوب شوسه ٔ بابل به آمل . دشت ، معتدل ، مالاریائی
پیتهلغتنامه دهخداپیته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) یک قطعه ٔ کوچک جداشده از جامه ٔ مندرس و این در طالقان قزوین معمول است و در درکه ٔ تهران . خرقه . کهنه . لته . لقمه . ژنده . فلرز. فلرز
motiveدیکشنری انگلیسی به فارسیانگیزه، محرک، غرض، علت، عنوان، موجب، سبب، مناسبت، انگیختن، داعی، جنبنده
پیفلغتنامه دهخداپیف . [ پیف ف ] (اِ صوت ) پیفه . کلمه ای است کراهت نمودن از بوی بد را. صوتی ، نمودن کراهت از بوی ناخوشی را. صوتی که گاه کراهت از بوی بداداکنند. کلمه ای نمودن اک
پیغهلغتنامه دهخداپیغه . [ غ َ / غ ِ ] (اِ) چوب پوسیده ای که در خوزستان بجای آتشگیره بر چخماق زنند. (انجمن آرا). چوبی پوسیده که در خوزستان بجای پده و حراق بکاربرند. اما کلمه مصحف
خفلغتنامه دهخداخف .[ خ َ / خ ُ ] (اِ) نوعی از آتشگیر است و آن گیاهی باشد نرم که زود آتش از چخماق در آن افتد و آنرا بعربی مرخ گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرای ن
بدلغتنامه دهخدابد. [ ب ُ ] (اِ) آتشگیره و آن چوب پوسیده یا گیاهی است که با چخماق آتش بر آن زنند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). گیاهی است که زیر چخماق نهندش تا
بودلغتنامه دهخدابود. (مص مرخم ، اِمص ) بودن .وجود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی . (شرفنامه ٔ منیری ).موجود چنانچه معدوم ، نابود. (آنندراج ) : چو اندیشه ٔبود گردد درازهمی گشت باید