پیشکین گرجیلغتنامه دهخداپیشکین گرجی . [ ن ِ گ ُ ] (اِخ ) حاکم پیشکین (صحیح : مشکین ). و بعبارت بهتر حاکم و راوی ناحیتی به آذربایجان شرقی که بنام وی پیشکین (صحیح : مشکین ) شده است . (نز
پیشکیجانلغتنامه دهخداپیشکیجان . (اِخ ) دهی جز دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در جنوب خاوری رودبار و 22 هزارگزی جنوب امام . کوهستانی ، سردسیر، دارای 145 تن سکنه . آب آن
پیشکیلغتنامه دهخداپیشکی . [ ش َ ] (ق مرکب ) از پیش پیش . زودتر از گاه مقرر. دادن یا فرستادن یا ستاندن چیزی سلف قبل از موعد مقرر. سلف . قبلاً؛ استسلاف ؛ بها پیشکی گرفتن . || به مس
پیشکش کردنلغتنامه دهخداپیشکش کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقدیم کردن . هدیه کردن کهتر چیزی را بمهتر : دستارچه ای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که تراست . حافظ.رجوع به
پیشکشلغتنامه دهخداپیشکش . [ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پیشکشی . در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه .بخشیدن کوچکی چیزی
پیشنذرex-votoواژههای مصوب فرهنگستانپیشکشی آیینی به یک قدیس یا ایزد که بهشرط اجابت یک خواسته یا سپاسگزاری از موهبتی یا بهعنوان نشانهای از ایمان تقدیم میشود
سلامانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههدیه و پیشکشی که هنگام بار یافتن به حضور پادشاه یا فرمانروا تقدیم میکردند.
تقدیمیلغتنامه دهخداتقدیمی . [ ت َ ] (ص نسبی )پیشکشی و هر چیزی که بکسی پیشکش کنند. (ناظم الاطباء). اهدایی . رجوع به تقدیم و دیگر ترکیبهای آن شود.
چشم روشنیفرهنگ انتشارات معین( ~. رُ شَ) (اِمر.) پیشکشی که برای عروس وداماد یا تازه رسیده از سفر ببرند.
پیشکشلغتنامه دهخداپیشکش . [ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پیشکشی . در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه .بخشیدن کوچکی چیزی