پیشکسوتواژهنامه آزادبه کسی گفته میشود که در یک رشته ورزشی ‘ یک حرفه ‘ و یا یک مهارت آموزشی دارای سابقه طولانی بوده و در آن رشته از افراد پیشرو محسوب شود.
پیش کسوتلغتنامه دهخداپیش کسوت .[ ک ِ وَ ] (ص مرکب ) آنکه درجه ٔ پیش کسوتی دارد. یکی از مراتب مرید. صاحب درجه ای از درجه ٔ مریدان . شیخ ومرشد. یکی از مدارج طریقت . مقامی در سلوک (صوف
پیش کسوتدیکشنری فارسی به انگلیسیancestor, father, forerunner, mentor, pioneer, precursor, progenitor, trailblazer, vanguard
پیش کسوتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ورزش) کسی که در زورخانه و کارهای ورزشی بیش از دیگران سابقه دارد.۲. (تصوف) مقام کسی که مقامش بالاتر از مرید و فروتر از شیخ است.
پیش کسوتفرهنگ انتشارات معین(کِ وَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - مقدم ، پیشگام ، پیشرو، پیش قدم . 2 - یکی از مدارج طریقت ، آن که درجة پیش کسوتی دارد. 3 - قدیم ترین و بزرگ ترین پهلوان یک زورخا
پاشکستهلغتنامه دهخداپاشکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه پای شکسته دارد. || مجازاً، عاجز. ناتوان .
پرشکستگیلغتنامه دهخداپرشکستگی . [پ ُ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) (راه ...) پر از پستی وبلندی . درشتناک . پردست انداز : سه راه نسخت کردند یکی بیابان از جانب دهستان سخت دشوار و بی آ
پیسوتنسلغتنامه دهخداپیسوتنس . [ ن ِ ] (اِخ ) نام والی لیدیه بعهد اردشیر اول هخامنشی . وی در زمان داریوش دوم هخامنشی بخیال استقلال افتاد و لیکون نام آتنی را با سپاهیان یونانی بخدمت
پیشدستی کردنلغتنامه دهخداپیشدستی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبادر. مبادرت کردن . سبقت جستن . پیشی گرفتن . سبقت گرفتن . تقدم جستن . بوص . اقدام . (از منتهی الارب ) : سپاه اسلام از پ
پیش کسوتیلغتنامه دهخداپیش کسوتی . [ ک ِ وَ ] (حامص مرکب ) حالت پیش کسوت . یکی از مدارج طریقت . || قدمت و برتری در پهلوانی زورخانه .