پیشخوردلغتنامه دهخداپیشخورد. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (اِ مرکب ) عجالة. (منتهی الارب ). طعامی که اول بار بر سفره خورند. طعامی اندک باشد که بر سبیل چاشنی بخورند. (برهان ). چاشنی طعام .
پیش خوردفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= پیشخور: ◻︎ جهان پیشخورد جوانیت باد / فزون از همه زندگانیت باد (نظامی۵: ۱۰۱۷).
پیشخورد کردنلغتنامه دهخداپیشخورد کردن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش خوردن . رجوع به پیشخور کردن و رجوع به پیشخور شود.
پیشخور کردنلغتنامه دهخداپیشخور کردن . [ خوَرْ / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش خوردن . پیشخورد کردن . رجوع به پیشخورد شود.
پیرخودیکلغتنامه دهخداپیرخودیک . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. واقع در 13 هزارگزی باختر ماکو و 4500 گزی جنوب باختری شوسه ٔ ماکو به بازرگان . کوهست
پیشاورلغتنامه دهخداپیشاور. [ وَ / وُ ] (اِخ ) پشاور. پیشاوور. شهرمعروف ناحیت پنجاب به پاکستان . شهری است از پاکستان غربی واقع در ایالت شمال غربی در سرحد افغان و دارای موقع نظامی م
پیشخورد کردنلغتنامه دهخداپیشخورد کردن . [ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش خوردن . رجوع به پیشخور کردن و رجوع به پیشخور شود.
پیش خورلغتنامه دهخداپیش خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) که پیش خورد. || (اِ مرکب ) پیش خورد. رجوع به پیشخورد شود.
پیشخور کردنلغتنامه دهخداپیشخور کردن . [ خوَرْ / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش خوردن . پیشخورد کردن . رجوع به پیشخورد شود.
پیش دندانلغتنامه دهخداپیش دندان . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان پیش . دندان مقدم بر دیگر دندانها. || طعام اندک که قبل از خوراک خورند. چیزی که نهار بدان شکنند. (غیاث ) : هزار توبره بنگ و هز
بهلغتنامه دهخدابه . [ ب ِه ْ ] (ص ) در ایرانی باستان «وهیه » (اوستا «ونگه ، وهیه » .«بارتولمه ص 1405» نیز «وهو» صفت است بمعنی خوب و نیک و به . «بارتولمه ص 1395». سانسکریت «وسو