پیش بینیلغتنامه دهخداپیش بینی . (حامص مرکب ) عمل پیش بین . دوراندیشی . احتیاط. دوربینی . احتیاطکاری . آخربینی . مآل اندیشی . عاقبت اندیشی . (انجمن آرا). عاقبت بینی : به پیش بینی آن
پیش بینیدیکشنری فارسی به انگلیسیanticipation, cast, expectation, foresight, prediction, prevision, prognosis, prognostic, prognostication, projection, prophecy, speculation
پیش بینیواژهنامه آزادیش بینی (forecast) به معنی تعیین مقدار یک متغیر برای زمانی در آینده است. در این صورت، پیش بینی در قلمرو زمان انجام می شود.
پیش بینی کردنلغتنامه دهخداپیش بینی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مآل اندیشی کردن . عاقبت اندیشی کردن . احتیاط بکار بردن . آخربینی کردن . آخر دیدن . رجوع به پیش بینی شود : خردمندی و پیش بی
پیشینیانلغتنامه دهخداپیشینیان . (ص ، اِ) ج ِ پیشین . متقدمین . قدماء. اسلاف . سابقین . سلف . (دهار). اوائل . گذشتگان . اقدمین . پیشینگان . مقابل پس آیندگان . مقابل پسینیان : این چنی