پیزولغتنامه دهخداپیزو. [ پیزْ زُ ] (اِخ ) نام بندری در ایتالیا کنار دریای مدیترانه ، دارای 8000 تن سکنه .
پیزولغتنامه دهخداپیزو. [ زُ ] (اِخ ) نام والی سوریه بعهد اردوان سوم پادشاه اشکانی . (ایران باستان ج 3 ص 2397).
پیزو الکتریکواژهنامه آزادموادی که انرژی مکانیکی را به انرژی الکتریکی تبدیل می کنند، اثر فشاربرقی، موادی که با اعمال نیروی خارجی، دوقطبی ها یشان تحریک می شوند و میدان الکتریکی ایجاد می ش
پیزونلغتنامه دهخداپیزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) از خانواده ٔ پیزون در زمان اوگوستوس کنسول و در عهد تیبر والی سوریه گردید. مردی بیدادگر بود و سرانجام بقصد فرار از مجازات اتهامی که بر ا
پیزونلغتنامه دهخداپیزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) کنئوس کالپورنیوس . سیاستمدار مشهور رومی . وی علیه نرون اتحادیه ای تشکیل داد اما چون توطئه ٔ وی کشف شد در حمام شریان خویش بگشاد و درگذشت
پیزونلغتنامه دهخداپیزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) کئوس کالپورنیوس . کنسول روم بسال 67 ق .م . رجوع به پیسون در قاموس الاعلام ترکی شود.
پیزونلغتنامه دهخداپیزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) کوییوم . از علمای مشهور طبیعی هلنددر قرن 17 م . وی مدتی در لیدن و آمستردام بپزشکی اشتغال ورزید سپس در معیت پرنس باسو به برزیل رفت ، بعد