پیر هریلغتنامه دهخداپیر هری . [ رِ هََ ] (اِخ ) پیر هرات . پیر هروی . (غزالی نامه ص 100). لقب خواجه عبداﷲ انصاری : و از مزار اکابر اولیاء و علماء تربت شیخ عبداﷲ انصاری معروف به پیر
پیرلغتنامه دهخداپیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیر
سبزی فروشلغتنامه دهخداسبزی فروش . [ س َ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه سبزی فروشد. فروشنده ٔ انواع سبزیهای خوردنی . که تره و گشنیز و جعفری و پیازچه و تربچه و... فروشد : نشنیده ای که پیر هریوت
نیکی فروشلغتنامه دهخدانیکی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) مرائی . (یادداشت مؤلف ). متظاهر به صلاح . ریاکار : منمای و مشنوان عمل خویش را به خلق زیرا عمل نهفته ز هر چشم و گوش به نشنیده ای
هراتلغتنامه دهخداهرات . [ هََ ] (اِخ ) شهری است به خراسان . (منتهی الارب ). هرات از اقلیم چهارم است . طولش از جزایرخالدات «صدک » و عرض از خط استوا «لدک ». آن را امیری ، هرات نام
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن دقاق نیشابوری معروف به ابوعلی دقاق . صاحب تذکرةالاولیاء گوید: او امام وقت بود و شیخ عهد و در احادیث و تفسیر و بیان و تق