پیرپشتهلغتنامه دهخداپیرپشته . [ پی پ ُ ت َ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان . واقع در 9/5هزارگزی خاور لنگرود و 5هزارگزی شمال شوسه ٔ لنگرود به رودسر. جلگه ،
پدرکشتهلغتنامه دهخداپدرکشته . [ پ ِ دَ ک ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) آنکه پدرش را کشته باشند : پدرکشته را شاه گیتی مخوان کنون کز سیاوش نماند استخوان . فردوسی .پدر کشتی و تخم کین کاشت
پرپشتلغتنامه دهخداپرپشت . [ پ ُ پ ُ ] (ص مرکب ) که بسیار نزدیک یکدیگر روییده باشد. انبوه . بسیارروییده : موی پرپشت . حاصلی پرپشت . || که فراوان ریزد و دیر پاید: باران پرپشت .
پسرکشتهلغتنامه دهخداپسرکشته . [ پ ِ س َ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه فرزند ذکور وی بقتل رسیده باشد.
پیراسته شدنلغتنامه دهخداپیراسته شدن . [ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل آراسته شدن . رجوع به پیراسته شود.
پیراستهلغتنامه دهخداپیراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیراستن . مهذب . مقابل آراسته . متحلی . متحلیة. مقذذ. (منتهی الارب ) : جهاندار خاقان مرا خواسته است سخنها ز هر گون
سرگشته کردنلغتنامه دهخداسرگشته کردن . [ س َ گ َت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن : ز کشته همه دشت پرپشته کردیلان را ز بس زخم سرگشته کرد.اسدی .
بالیلغتنامه دهخدابالی . (ع ص ) کهن . کهنه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). پوسیده . تباه شده . (یادداشت مؤلف ). مندرس . بال . (ناظم الاطباء). - ثوب بالی ؛ لباس کهنه
تازه شدنلغتنامه دهخداتازه شدن . [ زَ / زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) باطراوت شدن . خرم شدن . شکفته و خرم شدن . تازه گشتن . تازه گردیدن : وز آن روی دارا بیامد براه جهان تازه شد یکسر از فر ش
برنالغتنامه دهخدابرنا. [ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) برنای . جوان . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). مرد جوان . (غیاث ). جوان ، مقابل پیر. (ناظم الاطباء). برناک . برناه . برنای . شاب .
آهلغتنامه دهخداآه . (صوت ، اِ) آوازیست که برای نمودن درد و رنج و الم و اسف و تلهف و اندوه از سینه برآرند. آوَه . آوخ . وای . آخ . اَه . دردا. افسوس . || باد. باد سرد. دم سرد :