پیرهن چاکلغتنامه دهخداپیرهن چاک . [ رَ / پیرْ هََ ] (ص مرکب ) که پیراهن وی دریده باشد. || جامه بتن دریده از مستی . مست ِ دریده پیراهن : زلف آشفته و خوی کرده وخندان لب و مست پیرهن چاک
چاک پیراهنلغتنامه دهخداچاک پیراهن . [ هََ ] (ص مرکب )مجازاً بمعنی زیبارویی که سینه ٔ سپید و صاف دارد. کنایه از سینه ای سپید و خوشرنگ و درخشان : چاک پیراهنی اگر میبودبتو ای صبح مینمودم
پیرهنلغتنامه دهخداپیرهن . [ هَُ ] (اِخ ) پیرن . اولین فیلسوف از لاادریه یا مُرتابین بزرگ یونان در سده ٔ چهارم ق . م . معاصر اسکندر مقدونی . وی را پیروان بسیار بود و طریقه ٔ ارتیا
پیرهنلغتنامه دهخداپیرهن . [ رَ/ پیرْ هََ ] (اِ) پیراهن . کرته . قمیص . جامه از پارچه ٔ نازک که زیر دیگر جامه ها بتن پوشند : کبک پوشیده بتن پیرهن خزّ کبودکرده با قیر مسلسل دو بر پ
چاکلغتنامه دهخداچاک . (اِ) شکاف . (برهان ). تراک . (برهان ). دریدگی در لباس .(فرهنگ نظام ). شق . (ناظم الاطباء). شقاق . (ناظم الاطباء). پاره . (ناظم الاطباء). شکافی بدرازا در ج
قبا ساختنلغتنامه دهخداقبا ساختن . [ ق َ ت َ] (مص مرکب ) قبا کردن . پیرهن چاک کردن : تا مگر وصل تو یک شب وصله ٔ کارم شوددر فراقت پیرهن را ساختم در تن قبا. سلمان ساوجی .رجوع به قبا کرد
قبا کردنلغتنامه دهخداقبا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن ؛ پیرهن چاک کردن . (ناظم الاطباء) : پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ.سروبال
فدافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرفنظر میکنند: ◻︎ فدای پیرهن چاک ماهرویان باد / هزار جامهٴ تقوا و خرقهٴ پرهیز(حافظ: ۵۳۶).۲. (اسم مصدر) صرفن
بهارانداملغتنامه دهخدابهاراندام . [ ب َ اَن ْ ] (ص مرکب ) زیبااندام . خوش اندام . (فرهنگ فارسی معین ) : بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل داردکه رنگ ساعد او آستین را گل بدامان کرد.محمد