پیرهن قبا کردنلغتنامه دهخداپیرهن قبا کردن . [ رَ/ پیرْ هََ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن . دریدن پیرهن در خشمی یا مصیبتی . دریدن پیراهن بر تن . چاک کردن پیراهن : خیاط روزگار ببا
پیرهنلغتنامه دهخداپیرهن . [ هَُ ] (اِخ ) پیرن . اولین فیلسوف از لاادریه یا مُرتابین بزرگ یونان در سده ٔ چهارم ق . م . معاصر اسکندر مقدونی . وی را پیروان بسیار بود و طریقه ٔ ارتیا
پیرهنلغتنامه دهخداپیرهن . [ رَ/ پیرْ هََ ] (اِ) پیراهن . کرته . قمیص . جامه از پارچه ٔ نازک که زیر دیگر جامه ها بتن پوشند : کبک پوشیده بتن پیرهن خزّ کبودکرده با قیر مسلسل دو بر پ
پیرهن قبا کردنلغتنامه دهخداپیرهن قبا کردن . [ رَ/ پیرْ هََ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن . دریدن پیرهن در خشمی یا مصیبتی . دریدن پیراهن بر تن . چاک کردن پیراهن : خیاط روزگار ببا
پیرهن دریدنلغتنامه دهخداپیرهن دریدن . [ رَ / پیرْ هََ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیرهن قبا کردن . پاره کردن جامه . چاک کردن قمیص : پیرهنی گر بدرد زاشتیاق دامن عفوش بگنه برمپوش . سعدی .چکنم دست
پیراهنلغتنامه دهخداپیراهن . [ هََ ] (اِ) پیراهان . پیرهن . پیرهند. جامه ٔ نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص . (منتهی الارب ). کرته . سربال . (دهار). جبه . سربلة. جلباب . (
میانلغتنامه دهخدامیان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گو
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک َ م َ ] (اِ) معروف است که میان باشد. (برهان ). میان را گویند.(فرهنگ رشیدی ). میان . (ناظم الاطباء). ناحیه ای از تنه که از بالا محدود به یک سطح افقی است