پیرغیبلغتنامه دهخداپیرغیب . [ غ َ ] (اِخ ) بیک تاش . برادر خلف بیک و حاکم استرآباد از جانب وی دراوایل قرن دهم هجری . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 395).
پیرغیبلغتنامه دهخداپیرغیب . [ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر واقع در 36هزارگزی شمال باختری ملایر و 9هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ ملایر به تویسرکان ، کوهستانی ، معتدل
پیرغیبلغتنامه دهخداپیرغیب . [ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان . واقع در 29هزارگزی جنوب خاوری شهداد. سر راه مالرو شهداد به کشیت . کوهستانی ، گرمسیر. دار
پیرغیبلغتنامه دهخداپیرغیب . [غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اربعه ٔ پائین (سفلا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 85هزارگزی جنوب خاوری فیروزآباد. جلگه ، گرمسیر. دارای 76 تن سکنه .
پیرغیبلغتنامه دهخداپیرغیب .[ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 20هزارگزی کرمانشاه و 1500 گزی کنشت . دامنه ، سردسیر. دارای 200 تن سکنه . آب آن
پیرغیب خانلغتنامه دهخداپیرغیب خان . [ غ َ ](اِخ ) از امراء و یاران حمزه میرزای صفوی . وی در محاربه ٔ این شاهزاده با امرای تکلو و ترکمان که در دو فرسنگی سلطانیه بسال 990 هَ . ق . روی د
پیرآبادلغتنامه دهخداپیرآباد. (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
پیرآب گونلغتنامه دهخداپیرآب گون . (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 76 هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 30 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ آرو به به
پیرغیب خانلغتنامه دهخداپیرغیب خان . [ غ َ ](اِخ ) از امراء و یاران حمزه میرزای صفوی . وی در محاربه ٔ این شاهزاده با امرای تکلو و ترکمان که در دو فرسنگی سلطانیه بسال 990 هَ . ق . روی د
بین الاقرانلغتنامه دهخدابین الاقران . [ ب َ نَل ْ اَ ] (ع ق مرکب ) میان همگنان . بین نظیران خود : با پیر غیب خان اظهار کدورت نمود که امداد شاملو نموده نگذاشتی که او بین الاقران خجلت زد
بشیزهلغتنامه دهخدابشیزه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ) بشیز. پشیز. رجوع به کلمات مذکور شود. || فلس : تنش پر بشیزه ز سر تا میان بکردار پرغیبه برگستوان . (گرشاسب نامه ).بشیزه بشیزه تن از ر
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری ). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث ). خانقاه . محل اجتماع یا خوردنگ