پیرزنلغتنامه دهخداپیرزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن سالخورده . شیخه . عجوزه . پیرزال . زن کهنسال . مقابل پیرمرد : پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من همت خوهل پاسخ دهد پیرزن . ابوشکور.سبک پی
مفننةلغتنامه دهخدامفننة. [ م ُ ف َن ْ ن َ ن َ ] (ع ص ) پیرزن بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شترماده ای که نخستین عشراء معلوم شود، پس تر، ک
عنجفلغتنامه دهخداعنجف . [ ع ُ ج ُ ] (ع ص ) خشک از لاغری . || کوتاه قامت درآمده اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شخص کوتاه قامت و پرگوشت و ستبر
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) مردی طبیب بود. حنین بن اسحاق چندین کتاب از وی در فن پزشکی یاد و نقل کرده . از پیشوایان پزشکان و فاضلی در فن خویش حاذق بود و عبداﷲ نام داش
آلولغتنامه دهخداآلو. (اِ) قسمی میوه که مترجمین قدیم آن را به اجاص و اجاس ترجمه می کنند، لکن آلو دارای اجناسی است و اجاس عرب ظاهراً قسمی از آن است . و اقسام آن آلوزرد، آلوسیاه ،
چغازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبیحیا و بدزبان: ◻︎چون چغر گشت بناگوشِ چو سیسنبر تو / چند نازی پسِ این پیرزن زشت چغاز (ناصرخسرو: ۱۱۱).