پیراستنلغتنامه دهخداپیراستن . [ ت َ ] (مص ) مقابل آراستن . پیرایستن . کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن . پیرایش کردن . نازیبا
پیراستنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن ۲. زدایش ۳. زدودن، صیقلدادن ۴. رفو کردن، وصله کردن
پیراستندیکشنری فارسی به انگلیسیadorn, arrange, deck, decorate, edify, embellish, ornament, polish, refine, titivate, trim
پیراستنلغتنامه دهخداپیراستن . [ ت َ ] (مص ) مقابل آراستن . پیرایستن . کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن . پیرایش کردن . نازیبا