پشخیدنلغتنامه دهخداپشخیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پاشیدن : ساشاش ؛ آنچه بپشخد از خون . (السامی فی الاسامی ). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است . رجوع به این پشنجیدن شود.
پیچیدنلغتنامه دهخداپیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن
پیچیدنیلغتنامه دهخداپیچیدنی .[ دَ ] (ص لیاقت ) که تواند پیچیدن . که بپیچد. که پیچیدن تواند. || درخور پیچیدن : بپیچم سر از هرچه پیچیدنی بسیچم بکار بسیچیدنی .نظامی .
پشخیدنلغتنامه دهخداپشخیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پاشیدن : ساشاش ؛ آنچه بپشخد از خون . (السامی فی الاسامی ). صورت صحیح این لفظ پشنجیدن است . رجوع به این پشنجیدن شود.
پیچیدنلغتنامه دهخداپیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن
پیچیدنیلغتنامه دهخداپیچیدنی .[ دَ ] (ص لیاقت ) که تواند پیچیدن . که بپیچد. که پیچیدن تواند. || درخور پیچیدن : بپیچم سر از هرچه پیچیدنی بسیچم بکار بسیچیدنی .نظامی .