چقیدنلغتنامه دهخداچقیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) نیزه نصب نمودن و میخ فروکردن . || حمله کردن و بیگدیگر زدن . || خصومت کردن . (ناظم الاطباء). چخیدن . چغیدن . || همهمه شدن . (ناظم الاطباء). || درمانده شدن . (ناظم الاطباء). || چخیدن . چغیدن . دم زدن . و رجوع به چخیدن شود.
چکیدنلغتنامه دهخداچکیدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) مکیدن . (از برهان ذیل چکیده ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). چوشیدن و چشیدن : پستان آب می چکد ایرا که دایه اوست طفل نبات را طلبد دایه جابجا. مولوی (از رشیدی ).رجوع به چُکیده شود.
ژکیدنلغتنامه دهخداژکیدن . [ ژَ / ژُ دَ ](مص ) با خویشتن دمدمه کردن از دلتنگی . (لغت نامه ٔ اسدی ). در خود همی تندیدن وهمی گفتن نرم نرم به تندی و خشم آلودگی . (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). با خود همی دندیدن نرم نرم و خشم آلود. (لغت نامه ٔ اسدی ). آهسته سخن
کدنلغتنامه دهخداکدن . [ ک َ ] (ع مص ) منطقه کردن جامه را و بستن آن . (منتهی الارب ). مانند کمربند بر کمر بستن جامه را. (از ناظم الاطباء).
شکستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت رد کردن، دونیم کردن، ترکاندن، پکاندن، منفجر کردن، شکافتن خراب کردن، ساییدن، پودرکردن، آسیب زدن [لازم:] خرد شدن، پریدن، ترکیدن، پکیدن، منفجر شدن، تَرَک برداشتن
شکننده بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ل] شکننده بودن، شکستنی بودن شکستن، ریز شدن، ترکیدن، پکیدن، منفجرشدن، تکهتکه شدن، خردشدن، ترک برداشتن ازهم پاشیدن، جداشدن پودر شدن، پودرکردن
واپکیدنلغتنامه دهخداواپکیدن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) پوشیدن دهن و یا صورت . || انداختن چیزی از دهن . || تف از دهن بیرون افتادن در وقت حرف زدن . || بیهوده گفتن . (ناظم الاطباء). || به دهن انداختن : گرفته بکف واپکیده چنان که بد دانه و کشته آندم نهان .<p class="aut