پکسلغتنامه دهخداپکس . [ پ َ ک َ ] (اِ) استخوان انگور باشد که در میان غژم بود یعنی دانه ٔ انگور : آن خوشه بین چنانکه بکی خیک پرنبیدسربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونه ٔ سیاهی چ
پکسانلغتنامه دهخداپکسان . [ پ ِ ] (اِخ ) هانری ژزف . سرتیپ فرانسوی ، متولد در شهر متز. مخترع توپ های خمپاره اندازی بنام او. مولد وی بسال 1783 و وفات بسال 1854 م .
پکسانلغتنامه دهخداپکسان . [ پ ِ ] (اِخ ) هانری ژزف . سرتیپ فرانسوی ، متولد در شهر متز. مخترع توپ های خمپاره اندازی بنام او. مولد وی بسال 1783 و وفات بسال 1854 م .
لئون سیزدهملغتنامه دهخدالئون سیزدهم . [ ل ِ ءُ ن ِ دَ هَُ ] (اِخ ) (ژآسیم پکسی ) پاپ مسیحی (1878 - 1903 م . مولد کارپی نتو (ایتالیا) به سال 1810 م .
پکلغتنامه دهخداپک . [ پ ُ ] (اِ) هر چیز گنده ٔ ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک . (برهان قاطع) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش