پژولشلغتنامه دهخداپژولش . [ پ َ ل ِ ] (اِمص ) بژولش . پشولش . بشولش . و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: صحیح در این کلمات بای تازی است و زایده است و اصل کلمه ژولش و ژولیدن است و شولش و شو
پژوللغتنامه دهخداپژول . [ پ َ ] (اِ) بژول . بجول . پجول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . غاب . قاب . قاپ . چنگاله ٔ کوب . (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و ن
پژولانیدنلغتنامه دهخداپژولانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) رنجه کردن : گر روان من پژولانند زودصد در محنت بر ایشان برگشود.مولوی .
پژولیدنلغتنامه دهخداپژولیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پژمرده شدن . پژمرده کردن . || درهم شدن . درهم آمیختن . پریشان شدن . تداخل : یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن ور پژولاند سر زلف تو
تداخلواژهنامه آزاد(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) پژولش (پَژولِش). "تداخل کردن" به پارسی می شود "پَژولیدَن". "تداخل نور" به پارسی می شود "شیدپَژولی، شیدپَژولِش".
پژولیدنلغتنامه دهخداپژولیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پژمرده شدن . پژمرده کردن . || درهم شدن . درهم آمیختن . پریشان شدن . تداخل : یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن ور پژولاند سر زلف تو
پژوللغتنامه دهخداپژول . [ پ َ ] (اِ) بژول . بجول . پجول . شتالنگ . اشتالنگ . کعب . غاب . قاب . قاپ . چنگاله ٔ کوب . (زمخشری ص 40) : نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای نه اکفس پژول و ن