پچواکلغتنامه دهخداپچواک . [ پ َ ] (ص ) ترجمان . مترجم که سخن یا نامه از زبانی به زبانی دیگر نقل کند. || بعضی گویند بمعنی ترجمه است . (برهان ). شاهدی برای کلمه بدست نیامد و ظاهراً
پژواکلغتنامه دهخداپژواک . [ پ َژْ / پ ِژْ ] (اِ) آوازی که در کوه و گرمابه و دره و گنبد و مانند آن پیچد. صدا. آواز منعکس . عکس الصوت .
پای خوانلغتنامه دهخداپای خوان . [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان ). وَستی . همسیراز. پچوه . پچواک . (اصل کلمه و مترادفات که در
بچواکلغتنامه دهخدابچواک . [ ب َ ] (اِ) کسی که زبانی به زبانی ترجمه کند. (آنندراج ). پچواک . ترجمه . (ناظم الاطباء). ترجمان . دوزبان . پژواک . رجوع به پچواک شود.