پشندلغتنامه دهخداپشند. [ پ َ / پ ِ ش َ ] (اِ) لیف خرما که از آن رسن بافند و آنرا کپال و کپاک نیز گویند. (مجمعالفرس سروری ).
پشنلغتنامه دهخداپشن . [ پ َ ش َ ] (اِخ ) نام پسر بانوگشسب دختر رستم است و این نام در اصل پشنگ بوده است .
پشنلغتنامه دهخداپشن . [ پ َ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است که بدانجا میان پیران ویسه و طوس نوذر جنگ واقع شد و تورانیان فتح کردند و اکثر پسران گودرز در آن جنگ کشته شدندو این جنگ را
داوهلغتنامه دهخداداوه . [ ] (اِخ ) دهی بوده است از توابع قم . در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است ، صاحب قلعه ، که بر کوه خوشترست و آنرا قلعه ریزان پشن میگویند و
برداشتنلغتنامه دهخدابرداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع. (ترجمان القرآن ). رفع کردن . بلند کردن . (آنندراج ). نبر. (منتهی الارب ). بالا گرفتن . بر بردن . بالا بردن : الشغر؛ پای بر
بیللغتنامه دهخدابیل . (اِ) آلتی باشد آهنی که باغبانان و امثال ایشان زمین بدان کنند. (برهان ). آلتی سرپهن که تره کاران بدان کلوخ یکسوی کنند و زمین را بکاوند. (شرفنامه ٔ منیری ).
باداملغتنامه دهخدابادام . (اِ) ترجمه ٔ گوز باشد. (آنندراج ). لَوز. (منتهی الارب ) (دهار). ابوالمثنی . نوع بادام «آمیگ دالوس » که میان بَرِ آنها خوراکی نیست ولی مغز هسته ٔ آنها که