پُف پختoven springواژههای مصوب فرهنگستانافزایش ناگهانی حجم خمیر در نتیجۀ بالا بودن سرعت تخمیر و تولید گاز در ابتدای پخت
پفلغتنامه دهخداپف . [ پ ُ ] (اِ صوت ) بادی بود که از دهان بدرآرند برای کشتن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن . پفو. فوت . دم . باد : معاذاﷲ که من نالم ز چش
چربمایۀ آردینکpastry shorteningواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چربمایه که بهآسانی بر روی سطح پخش میشود و آن را با خمیر بهصورت لایههای یکدرمیان روی هم میگذارند تا چربی لایههای خمیر را از هم جدا نگه دارد و رطوبت
برنجکلغتنامه دهخدابرنجک . [ ب ِ رِ ج َ ] (اِ مصغر) قسمی حلوا که از برنج نخست پخته و سپس سرخ کرده کنند و بر آن نرمه ٔ قند پاشند. (یادداشت دهخدا) : برنجک خود و دامک سرسبک رسیدند هر
خاستهلغتنامه دهخداخاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) حاصل شده . بهمرسیده . پیداشده . || خمیرخاسته . خمیر پُف کرده . خمیر ورآمده . ترش شده . فطیر : نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیک
پخچلغتنامه دهخداپخچ . [ پ َ ] (ص ) پخج . پخش . پخت . پهن . کوفته .پهن شده . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). || پست . || پژمرده . (غیاث اللغات ).- پخچ شدن ؛ پهن شدن بر اث
نانلغتنامه دهخدانان . (اِ) پهلوی : نان ، ارمنی : نکن (نان پخته در خاکستر) ، مأخوذ از پهلوی ، نیکان = پارسی : نیگان ، بلوچی : نگن و نظایر آن ، از ایرانی باستان : نگن ، منجی : ن