پوییدنلغتنامه دهخداپوییدن . [ دَ ] (مص ) رفتن . دویدن . رفتنی نه بشتاب و نه نرم . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). خبب . رفتن نه بشتاب : از آن راه نزدیک بهرام پوی سخن هر چه بشنید
پوییدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دویدن.۲. بهشتاب رفتن.۳. به هر سو رفتن و جستجو کردن: ◻︎ به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است میپویم (سعدی۲: ۵۲۶).
راه پوییدنلغتنامه دهخداراه پوییدن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پوئیدن .راه سپردن . راه رفتن . (از ارمغان آصفی ). راه نوردیدن . (از آنندراج ). طی طریق کردن . شتافتن : راه بی حاصل مپوی و یار
پوئیدنیلغتنامه دهخداپوئیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور پوئیدن . ازدر پوئیدن . || که پوئیدن آن ضرور است .
پوزیدنلغتنامه دهخداپوزیدن . [ دَ ](مص ) عذر آوردن و معذرت خواستن . (برهان ). || ستردن ؟ بردن ؟ تهی کردن ؟ مطلق راندن : چه باید این خرد کت داد یزدان چو دردت را نخواهد بود درمان نه
راه پوییدنلغتنامه دهخداراه پوییدن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پوئیدن .راه سپردن . راه رفتن . (از ارمغان آصفی ). راه نوردیدن . (از آنندراج ). طی طریق کردن . شتافتن : راه بی حاصل مپوی و یار
پویفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = پوییدن۲. پوینده (در ترکیب با کلمات دیگر): راهپوی، گرگپوی.۳. (اسم مصدر) پوییدن. پویپوی: ‹پویاپوی، پویهپوی› [قدیمی] دواندوان: ◻︎ نبد راه بر کوه از هیچ ر
پوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = پوییدن۲. پوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تکاپو.۳. پوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): راهپو.۴. (اسم مصدر) حرکت کردن با سرعتی بین دویدن و پیادهروی؛ پویه. پو گ
پویشفرهنگ نامها(تلفظ: puyeš) (اسم مصدر از پوییدن) ، پیگیری و فعالیت مستمر و جدی در بدست آوردن چیزی ؛ فرآیند.