پویانلغتنامه دهخداپویان . (اِخ ) این اسم تحریفی است از کلمه ٔ آپولونیا و چند پارچه قریه با این نام در آرناؤدستان یافت میشود که هریک از آنها در زمانهای گذشته شهر یا شهرکی معمور ب
پویانلغتنامه دهخداپویان . (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 26 هزارگزی خاور دیزگران و3 هزارگزی جنوب کلکان نسار. کوهستانی سردسیر، دارای 220تن سکنه
پویانلغتنامه دهخداپویان . (اِخ ) قریه ای است در سنجاق و قضای کوریجه در 10 هزارگزی شمال شرقی کوریجه . (قاموس الاعلام ترکی ).
پویانلغتنامه دهخداپویان . (نف ) صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن . پوینده . دونده . (صحاح الفرس ) : نوندی برافکند پویان براه بنزدیک پیران ایران سپاه . فردوسی .جوانمرد پویان بگلنار گ
پویانندهلغتنامه دهخداپویاننده . [ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه کسی را بپوییدن دارد.براه برنده . دواننده . بپویه دارنده . بپویه برنده .
پویانیدنلغتنامه دهخداپویانیدن . [ دَ ] (مص ) به پویه بردن . اِخباب : اَخب ّ فَرَسه ُ؛ پویانید اسب را. (منتهی الارب ). ایجاف ؛ پویانیدن ستور. ارتاک ؛ پویانیدن شتر. (تاج المصادر).
پویانندهلغتنامه دهخداپویاننده . [ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه کسی را بپوییدن دارد.براه برنده . دواننده . بپویه دارنده . بپویه برنده .
پویانیدنلغتنامه دهخداپویانیدن . [ دَ ] (مص ) به پویه بردن . اِخباب : اَخب ّ فَرَسه ُ؛ پویانید اسب را. (منتهی الارب ). ایجاف ؛ پویانیدن ستور. ارتاک ؛ پویانیدن شتر. (تاج المصادر).