پویالغتنامه دهخداپویا. (نف ) پوینده . رونده و برخی دونده را گویند. (برهان ). که پوید : طفل تا گیرا وتا پویا نبودمرکبش جز شانه ٔ بابا نبود. مولوی .عشوه کرد اهل عشق را پویابلبل از
پویافرهنگ نامها(تلفظ: puyā) ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است؛ (در قدیم) آن که برای به دست آوردن چیزی میکوشد، دونده پی چیزی وج
پویائیلغتنامه دهخداپویائی . (حامص ) حالت و چگونگی پویا. صفت پویا. پویندگی : چند پوئی [گردی ] بگرد عالم چندچند کوبی [پوئی ] طریق پویائی .عمعق .
پویاستروکلغتنامه دهخداپویاستروک . (اِخ ) نام کرسی بخش در (پیرنه ٔعلیا) از ایالت تارب بفرانسه . دارای 374 تن سکنه .