پولادپوشلغتنامه دهخداپولادپوش . (نف مرکب ) که پولاد پوشد. || که زره و جوشن یا برگستوان آهنین دارد : تو گفتی که دریا بجوش آمده ست برو موج پولادپوش آمده ست . فردوسی .ز پولادپوشان لشکر
پولادپوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهجنگاور که زره یا جوشن پولادین بر تن دارد: ◻︎ خبر شد به خاقان که صحرا و کوه / شد از نعل پولادپوشان ستوه (نظامی۵: ۹۲۹).
پولادپشتلغتنامه دهخداپولادپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشتی چون پولاد ضخم و قوی دارد : بدین گونه آن مرد پولادپشت بسی مرد لشکرشکن را بکشت .نظامی .
پولادوندلغتنامه دهخداپولادوند. [ وَ ] (اِخ ) تیره ای از طائفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). دارای شعب هیودی ، سالاروند، خانه جمالی ، خانه قائدی ، گراوند.
پولادپایلغتنامه دهخداپولادپای . (ص مرکب ) که پائی چون پولاد سخت و نیرومند دارد : اشتر پوینده ٔ پولادپای کوه نما از تن کوهان نمای .میر خسرو.
پولادپیکانلغتنامه دهخداپولادپیکان . [ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) تیر که پیکان پولادین دارد. || دارنده ٔ پیکان پولادین .
پولادکوهلغتنامه دهخداپولادکوه . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش چالوس شهرستان نوشهر، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری مرزان آباد و 6 هزارگزی شوسه ٔ چالوس به تهران . دارای 17
تندرخروشلغتنامه دهخداتندرخروش . [ ت ُ دَ خ ُ ] (ص مرکب ) غرنده مانند رعد. (ناظم الاطباء) : به پیش اندرون پیل پولادپوش پس او دلیران تندرخروش .نظامی .
تیزجوشلغتنامه دهخداتیزجوش . (نف مرکب ) سخت جوشنده و شتابان . سخت دونده و ناآرام : نشستند بر تازی تیزجوش همه خاره خفتان و پولادپوش . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
خاره خفتانلغتنامه دهخداخاره خفتان . [ رَ / رِ خ ِ ] (اِ مرکب ) ظاهراً خفتانی که از جنس خاره (یعنی پارچه ٔ ابریشمین که در خاره گذشت ) باشد : نشستند بر تازی تیزجوش همه خاره خفتان و پولا
قلعه گشالغتنامه دهخداقلعه گشا. [ ق َ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) قلعه گشای . گشاینده و فاتح قلعه : همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای .نظامی .
رزم کوشلغتنامه دهخدارزم کوش . [ رَ ] (نف مرکب ) جنگجو. رزم آزما. رزمجو. جنگاور : هزار دگر پیل پولادپوش ابا چل هزار از یل رزم کوش . اسدی .من اینجا و او رزم کوش آمده ست همانا که خونش