پولادبستلغتنامه دهخداپولادبست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) با پولاد استوار کرده : کشیده شد از صف پیلان مست یکی باره ده میل پولادبست . اسدی .بزیر اندرش گفتی آن پیل مست سپه کش دزی بود پولاد
پولادبستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیزی که با پولاد استوار شده.۲. [مجاز] دیوار یا سدی که مانند پولاد محکم و استوار باشد: ◻︎ کشیده شد از صفّ پیلان مست / یکی باره ده میل پولادبست (اسدی: ۹۳).
پولاددستلغتنامه دهخداپولاددست . [ لادْ، دَ ] (ص مرکب ) دارای پنجه و دستی چون پولاد. خداوند دستی نیرومند : بدو گفتا من آن پولاددستم که دینت را بدین خواری شکستم . نظامی .نخستین دلیران
پولاددستلغتنامه دهخداپولاددست . [ لادْ، دَ ] (ص مرکب ) دارای پنجه و دستی چون پولاد. خداوند دستی نیرومند : بدو گفتا من آن پولاددستم که دینت را بدین خواری شکستم . نظامی .نخستین دلیران
پولادچنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنکه دست و پنجۀ سخت و نیرومند دارد؛ پولاددست؛ قویپنجه: ◻︎ پسوپیش ترکان طاووسرنگ / چپوراست شیران پولادچنگ (نظامی۵: ۹۵۵).
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگو