پوست دیگر پوشیدنلغتنامه دهخداپوست دیگر پوشیدن . [ ت ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از تغییرروش دادن . رفتار دیگر کردن : احمد حسن شمایان را نیک می شناسد، باید تا پوست دیگر پوشید و هر کس شغل
پوستگویش اصفهانی تکیه ای: pus(s) طاری: püs(s) طامه ای: püs(s) طرقی: pös(s) کشه ای: püs(s) نطنزی: pus(s)
کفشلغتنامه دهخداکفش . [ ک َ ] (اِ) معروف است که پای افزار باشد و معرب آن کوث است . (برهان ). پاپوش و افصح کوش به «واو» است و معرب آن کوث است و در قدیم بزرگان کفش زرینه پوشیده ا
احمدلغتنامه دهخدااحمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن میمندی مکنی به ابوالقاسم ،و بنا بگفته ٔ بعضی ابوالحسن ، و ملقب به شمس الکفاة وزیر معروف سلطان محمود و پسر وی مسعود است . پدر احمد
پوستینلغتنامه دهخداپوستین . (ص نسبی ) منسوب به پوست . جامه ٔ پوستی : همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش . فردوسی . || (اِ مرکب ) پوست : و گربه را از خون مار پوستین آ
پوششلغتنامه دهخداپوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پوشیدن . عمل پوشیدن : هریک برگی از درختان بهشت برخود نهادند و بدان پوشش کردند. (قصص الأنبیاء ص 19). || (اِ) ستر. حجاب . غطاء
تن جامهلغتنامه دهخداتن جامه . [ ت َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی . (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامه ٔ ناصر