پوستیلغتنامه دهخداپوستی . (ص نسبی ) منسوب به پوست . از پوست . جلدی . قشری .- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو ؛ کاغذی از پوست تنک کرده . قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده .- کلاه پوستی
پوستین فروشلغتنامه دهخداپوستین فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه پوستین فروشد. آنکه تجارت پوستین کند. فرّاء. واتگر.
پوستین فروشیلغتنامه دهخداپوستین فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل پوستین فروش . واتگری . || (اِ مرکب ) دکان و جای فروش پوستین .
پوستین باژگونه کردنلغتنامه دهخداپوستین باژگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت تصمیم گرفتن . عظیم مصمم شدن . پوستین باشگونه کردن : بانگ برزد عزت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی
پوستین باشگونه کردنلغتنامه دهخداپوستین باشگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مصمم شدن . رجوع به پوستین باژگونه کردن شود. || تغییر روش و رفتار و معامله دادن : باشگونه کرده عالم