پوزمال دادنلغتنامه دهخداپوزمال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالش دادن پوز کسی . تنبیه وی را بفعل یا بقول .
پوْزماْلیْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی شکست دادن ، چیره شدن ، موفق شدن ، انتقام ، کینه جویی موفقیت آمیز
پوزمالیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مالش دادن پوز.۲. [مجاز] تنبیه کردن کسی با دشنام، کتک، یا جریمه.
پوزمال دادنلغتنامه دهخداپوزمال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالش دادن پوز کسی . تنبیه وی را بفعل یا بقول .
دیدولغتنامه دهخدادیدو. [ دُ ] (اِخ ) بانی و ملکه ٔ افسانه ای کارتاژ.دختر شاه صور بود و گویند الیسا نام داشت . شوهرش بدست برادرش پوگمالیون که بجای پدر بسلطنت صور نشست بقتل رسید.
پاماللغتنامه دهخداپامال . (ن مف مرکب ) پایمال .بپای سپرده . || از میان رفته . || زبون . خوار. ذلیل . (شعوری ). || پامال شدن و پایمال کردن ، پایمال شدن و پایمال کردن ؛ زیر پاشدن و
پایمال شدنلغتنامه دهخداپایمال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب شدن . پی خسته شدن . پی سپر شدن . نیست و نابود شدن : کبر پلنگ در سر ما و عجب مدارکز کبر پایمال شود پیکر پلنگ . سوزنی .ت
پایماللغتنامه دهخداپایمال . (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی خسته . مَدعوس . پی سپر. خراب . (غیاث اللغات ) نیست و نابود : سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال . اسدی .چه ک