پوزبندلغتنامه دهخداپوزبند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) آلتی که بر پوزه ٔ خر و گاو و مانند آن بندند که از کشت نچرد وبدهان سگ بندند تا نگزد و نیز بدهان بره و بزغاله وگوساله کنند تا بیش شیر ن
پوزبندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدهانبند؛ تسمههای بههمدوختۀ شبیه کیسه که پوز جانوران گازگیرنده، مانند سگ و اسب و استر را در آن میکنند و میبندند تا نتوانند گاز بگیرند.
پوزخند زدنلغتنامه دهخداپوزخند زدن . [ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) خندیدن یا تبسم کردن بر سبیل استهزاء و تمسخر یا انکار.
پوزخندلغتنامه دهخداپوزخند. [ خ َ ] (اِ مرکب ) تبسمی بقصد انکار یا تحقیر و استهزاء. خنده ٔ به استهزاء. تهانف . پوزه خند. پوزخنده . لب خندی که خداوند آن خواهد با قهقهه خندد لیکن خود
جعملغتنامه دهخداجعم . [ ج َ ] (ع مص ) پوزبند بر دهن شتر کردن تا از چریدن و گزیدن بازماند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
دهان بندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنچه جلو دهان ببندند.۲. پوزبند که به دهان حیوانات بزنند.۳. [مجاز] چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند.
کمندفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت افسار، عنان، دهنه، پوزبند، اخیه، لگام، لجام، مهار، زمام، زندان مهارکننده بند، طناب▲ زنجیر، یوغ▲ گردنبند تعلیمی، شلاق، کمربند▲ وسیلۀ شکنجه میخ طویله
پوزه بندلغتنامه دهخداپوزه بند. [ زَ / زِ ب َ ] (اِ مرکب ) آلتی که بر دهان حیوان چون اسب و خر و گاو و گوساله وگوسفند و سگ و امثال آن بندند تا زیان بکشت نرسانندیا نگزند یا آواز نکنند