پور مغانلغتنامه دهخداپور مغان . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مغبچه . فرزند مغان : می که پیر مغان ز دست نهادجز بپور مغان نشاید داد.نظامی .
پیر مغانلغتنامه دهخداپیر مغان . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زرتشتی . پیشوای مجوسیان . || مالک و رهبان دیر. || ریش سفید میکده . پیر می فروش : ای پ
پورلغتنامه دهخداپور. (اِ) در اوستا و پارسی باستان پوثره و در سانسکریت پوتره و در پهلوی پوس و پسر و پوهر و پور. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 62). پسر. مقابل دختر. ابن . پوره . پُ
پورلغتنامه دهخداپور. (اِخ ) فور. نام رای شهر کنوج (قنوج ). || نام یکی از ملوک قدیمه ٔ هند. وی در زمان استیلای اسکندر مقاومتی کرد ولی به اسارت افتاد. وقتی که او را به حضور اسکند
پورلغتنامه دهخداپور. (اِخ ) مرکز دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس ، واقع در 114 هزارگزی حاجی آباد. سر راه مالرو میناب به بافت . کوهستانی ، گرمسیر، دارای 363 تن سکنه
پور سقالغتنامه دهخداپور سقا. [ رِ س َق ْ قا ] (اِخ ) در لغت نامه های فارسی می نویسند که پورسقا همان شیخ صنعان است که عاشق دختری ترسا شد و دین او اختیار کرد و سپس توبه کرد.و گویند ه
طبقات اجتماعلغتنامه دهخداطبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقا
دخمهلغتنامه دهخدادخمه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) دخم . سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند. سردابه ٔ مردگان . (برهان ). سرداب برای مرده . خانه یا سردابه که اموات در آن نهند. مق
بسلغتنامه دهخدابس . [ ب َ ] (ص ، ق ) پهلوی ، وس . پارسی باستان ، وسئی ، وسی . و رجوع کنید به اسفا؛ فهرست لغات پارسی نو. (حاشیه ٔ برهان قاطع، چ معین ) بمعنی بسیار باشد. (برهان
ردلغتنامه دهخدارد. [ رَ ] (ص ، اِ) حکیم و فیلسوف و دانشمند. (ناظم الاطباء). حکیم و دانشمند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). دانا و خردمند. (انجمن آرا)