پوختنلغتنامه دهخداپوختن . [ ت َ ] (مص ) پختن : همه کس بهر غارت حیله میپوخت شه غازی بت و بتخانه میسوخت .امیرخسرو دهلوی .
پختنلغتنامه دهخداپختن . [ پ ُ ت َ ] (مص ) (از پهلوی اف فونتن ) طبخ کردن . بآتش نرم کردن اعم از آنکه با آب گرم یا بر روی آتش یا بر روغن و چربو کنند. اهراء. (زوزنی ). || طبخ . چنا
پختنیلغتنامه دهخداپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور طبخ . سزاوار پختن . || مطبوخ . طبیخ . مقابل حاضری . || پختنی ساختن ؛ اطباخ . (تاج المصادر بیهقی ).
پوتنزهلغتنامه دهخداپوتنزه . [ پ ُ ت ِ زَ ] (اِخ ) شهر و مرکز لوکانی به ایتالیای جنوبی در مشرق ناپولی دارای 18600 تن سکنه .
پوتنیلغتنامه دهخداپوتنی . [ ن ِ ] (اِخ ) نام شهری در ایالت سوری از انگلستان در نه هزارگزی غربی لندن و آن مسقطالرأس مورّخ مشهور گیبون است .
طبخلغتنامه دهخداطبخ . [ طَ ] (ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. (خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ). یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ . و کذا آجُرة. (منتهی الارب ). دیگ پخ
پوزشلغتنامه دهخداپوزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم از مصدر فراموش شده ٔ پوزیدن مستعمل در ویس و رامین . عذر. (دهار). معذرت . اعتذار. عذرخواهی . بهانه . عذر خواستن . (اوبهی ). استغفار. طل
پختنلغتنامه دهخداپختن . [ پ ُ ت َ ] (مص ) (از پهلوی اف فونتن ) طبخ کردن . بآتش نرم کردن اعم از آنکه با آب گرم یا بر روی آتش یا بر روغن و چربو کنند. اهراء. (زوزنی ). || طبخ . چنا
پختنیلغتنامه دهخداپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور طبخ . سزاوار پختن . || مطبوخ . طبیخ . مقابل حاضری . || پختنی ساختن ؛ اطباخ . (تاج المصادر بیهقی ).
پوتنزهلغتنامه دهخداپوتنزه . [ پ ُ ت ِ زَ ] (اِخ ) شهر و مرکز لوکانی به ایتالیای جنوبی در مشرق ناپولی دارای 18600 تن سکنه .